سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

بسمه المقدّر

روزهای زیادی است دغدغه دارم از خود در این وبلاگ ننگارم. با این دغدغه وبلاگی با عنوان وکیل بانو افتتاح شد.تا خط نوشته ای حقوقدان منتظر فقط در مدح محبوب و تقدیم او باشد. حیف  از نام عزیزش که دغدغه های نفسی و احتماعی بنده اش کنار ان قرار گیرد.

وعلی الله توکلت والیه انیب



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 90/11/25 ] [ 3:37 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]

 بسمه الفتّاح

   روزهای میان خود و خاطره نشستنم تمام شد. خسته شده ام از به یاد اوردن تمام نا مردمی ها . از این پایین فقط حرص بود و تهدید و... ندایی رسید "صبر کن ، صبر جمیل". نمیدانستم چه میگوید ؛ فقط شنیدم  و خواندم ! نمیدانستم معنی اش چیست ؛ فکر کردم باید بیشتر بسوزم...با سوختن بسازم اما ...من انسانم و اشتباه جزئئ از ذات اعمالم، از ذات برداشتهایم است. مدتها گذشت ومن سوختنم را ادر ایینه نگاه کردم و شکستم...بیصدا و باصدا ! با گلایه ...با دغدغه...نامش شد درددل ! فراموش کردم درد دل ، دل درد نیست! که دوایش پیش مردمان باشد! درد دل دوایش پیش صاحبش است. اگر پیش غیر صاحب رفتی ، درست مثل راه دادن غیر صاحبخانه در خانه ی دلت ، بدتر میشوی . هم دردت ، هم دلت ! این شد که کم کم بیدار شدم. دیدم نه دیر نشده ! درد دارم ولی نه انقدر که بشکنم . اصلا در قاموس دوستان ِ حضرت دوست شکستن معنایی ندارد. حالا که بودنم هست ، جبران میکنم...

  خداوندگار من ! خالق روزهای زیبای دیدنت درمیان کوهها و درخت ها...خدای نوازنده موسیقی الهی از زبان پرندگان جنگل نشین ، سلام!  من همانم که دوستش داری بی انکه بخواهی کاری انجام دهد. من همان نا سپاس ِظلوم ِجهولم...که  فراموش کرده بود نباید برای به دست اوردن دل غیر، از تو ، خودش غافل شود. خدایا مرا ببخش برای تمام لحظاتی که به خودم ظلم کردم. برای تمام دقایقی که هدیه داده بودی تورا پیدا کنم و صرف ِپیدا کردن راهی در میان صخره ها شد. مرا ببخش همرنگ جماعت شدم . تو مرا رنگ خودت می پسندی نه رنگ جماعت ! من زانو زدم...شکستم اما نمیدانستم اشتباه است...حالا برای تو زانو میزنم...برای تو میشکنم... مرا می بخشی ؟ ببخش که سال ها خود را فریب دادم ... ببخش که سالها برای چشمهای دیگران ... دلهای اغیار ... زندگی کردم . من اشتباه کردم. اعتراف میکنم...مجنون وار برایت می سرایم... سر بر استانت میگذارم تا رهایم کنی ، از توجه ادم ها ... از دوست داشتنشان که همین نگاه ان ها ، همین توجهات دنیا به من بلای جانم شده ! مرا رها کن از لذت ِ در مرکز توجه بودن... مرا رها کن تا تو را پیدا کنم. تلاش کرده ام اما این نیروی عظیم هم سو با غرایز مرا میکشد... جز چند روزی قادر به دوری اش نیستم. و این زبان...که شده بلای جانم ... با ان کلمات قهار که نمیدانم از کجا می اورد... تا نگاه مردمان خیره بماند... من اعتراف میکنم...دران لحظات مورد توجه بودن نفسم بر من حکم کرد. این غرور را میشکنم وخود را میشکنم. خدایا توبه...از خواستن "هرچه" غیر از "تو"... پروردگار ابی دریا ! هم نوای ماهی ذکرت میگویم...بشنو و دریاب ؛ ای بهترین شنوندگان

  بر خاک نشسته ام...اما نه خاکستر ! به اسمان نگاه میکنم اما نه غافل از راه...نه دوباره فریب نه...و تو سکوت...تو را یاد میگیرم ! تو را میجویم...که دانسته ام درهای حکمت را تو کلیدی. روزی عزیزی گفت روزگار تو را یاد خواهد داد ... و من فهمیدم چقدر حکیمانه بود سخنش... ومن سکوت را یاد گرفتم...یاد میگیرم. سکوت ونگاه به اسمان دستگیرم خواهد شد. زبان باز خواهم کرد اما نه بر دفاع از خود ... زبانم را نذر دفاع از مظلومان کرده ام. حتی به قمیت رفع ِ سَر! کاش نذرم را بپذیری...یا مجیب الدعوات...یا سامع الشکایات...چقدر نام هایت را دوست دارم عاشقانه و سرخ؛ نه چون خوبم نه... نامهایت مانند افرینشت زیباست. دل عالم به شنیدن نامت تازه میشود حبیب من. حتی دلی مریض مانند دل من... بازکن درهای حکمتت را تا ببینم ، انچه را باید و چشم بپوشم با اراده از انچه نباید ! یاد گرفته ام دنیا وسیله است... خدایا کمک کن تا از یاد نبرم. یاد گرفته ام ادم ها را قضاوت نکنم، کمکم کن قاضی شبانه ی خودم باشم. کمک کن همیشه تازیانه ام بای حساب کشیدن از خودم اماده باشد. و نفسم و خناّس اعمال مرا به چشمم زینت ندهند. کمک کن ای یاری دهنده بی یاوران...ای دلیل متحیران...ای پناه بی پناهان...بار دیگر مرا به اسان بندگی ات بپذیر...یوغ بر گردن وزنجیر به پا می ایم که بندگی ات عین ازادگی است. مرا بپذیر



برچسب‌ها:
[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 12:36 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]

بسمه الحق

    جایی میان روزهای زیبای کودکی... بین تمام اهنگ ها و سرود ها... شبهای ارام و روزهای بی دغدغه...بهمن آرمیده است! یاد آور تمام مردانگی ها... تمام زن بودن ها...فاطمه وار پای علی ایستادن! ارزوی شعار دادن روبروی گلوله ! احساس عمیق عدالت جویی... بیدار مانده به عشق دیدن امامی که عکسش را مدام جلوی چشمت میگذاری ! و بهمن برای من دست آویز فرار از درس بود به بهانه کارهای تربیتی و همیشه فکر میکردم اگر ان روزها بودم چه بلایی بر ناظم و مدیر طاغوتی نازل میکردم والبته با دیدن ناظم ومدیر محترم همواره توبه حاصل میشد... اما امروز

   بهمن برای من دغدغه فردایی است که نمیدانم چقدر میتوان ارزش های دیروز را در ان حفظ کرد! چقدر کار کرد مثبت برای مردم عامّ امروز، که دغدغه ی نان و یارانه دارند، در جهت حفظ ارزش ها داریم!  و دردی عمیق از اینهمه وسوسه ی طلا که صبح و ظهر و شب به خورد ملت میرود . هر از گاهی که ترک عادت میکنم و روبروی صفحه تلویزیون مینشینم ، بی اختیار فکر میکنم ایا بانک های یهودی هم اینقدر حرص طلا به  جان مردم میریزند! با خود به جدّ فکر مکینم ایا ممکن است پشت اینهمه تبلیغ دردناک از سود و پول و طلا و خرید و... تمام مظاهر ماتریالیستی دهه 80 غرب!! هیچ هدفی دنبال نشود ! ساده لوحانه است اگر گمان کنیم ورای تمام این اصرارها به قبول سود بیشتر ِتصاعدی اندیشه ای ملحدانه نخوابیده باشد! نگاهی به اندیشه های کوچه بازرای و حتی قشر در حال تحصیل و جویای نام ، درد را به مراتب بیشتر نمایان میکند. متاسفم اما ارزشهایی مانند حفظ دست و چشم... رعایت حریم ها ... نکاه درست به هدف در زندگی این روزها مطرود است. هدف امروز جوان عام ونوعی ما در بهترین شرایطش به دست اوردن مدرک! شغل با درامد مناسب! همسری با معیارهای صد در صد نوعی! و البته رفاه...بطور غالب می باشد! معیارهایی که به اندازه کافی منطبق با اصول جامعه سرمایه داری هست که نیاز به توضیح نداشته باشد!

    اگر قرار بود من"من نوعی دانشجو" نتوانم به مدیر دانشگاه جهت اعتراض به عملکرد مالی تذکر دهم!(دردلی برخی دوستان مشغول به تحصیل در...) چرا انقلاب کردیم!  اگر قرار بود اقای مدیر ...در اداره عمومی... هر وقت میخواهد سر کارش بیاید...دارای چند عنوان شغلی باشد ... فقط برایش مهم باشد همه حجاب را رعایت کنند(جیب ها چطور پرمیشود اصلا مهم نیست)!! ... به صرف انداختن چفیه!!بسیجی مخلص محسوب شود!!و... چرا انقلاب کردیم! اگر قرا بود استخدام دولتی فقط با پارتی بازی باشد که زمان طاغوت هم همین بود! اگر قرا بود با رشوه ...هر دری حتی درهای عدالت باز شود که در دوران طاغوت هم همین بود! نه ما انقلاب نکردیم که بنام اسلام ارزشهای ماتریالیستی  را هر روز نشخوار کنیم و دغدغه ای دائمی از خرزو خانی داشته باشیم که حقمان را می خورد واگر حرف بزنیم...سَر پَر! نه من حرف میزنم تا به همه منتقدین معاند نظامی که حاضرم جانم را فدایش کنم بگویم هنوز ارزش برای ما تبدیل به ضد ارزش نشده! بگویم ما حاضر نیستیم به صرف فساد ادرای و مالی در بخشهای دولتی و عمومی تسلیم شویم و اصلاح را حتی یک روز به عقب بیاندازیم!

   شاید باید این حرف ها را فریاد زد! بچه مذهبی ها...بچه انقلابی ها... شمایی که داعیه داری "جانم فدای رهبر"...مواظب باش با وساطت ابوی و اخوی استخدام فلان دایره دولتی نشوی که اولین قربانی ات رهبرت خواهد بود! با هر اقدام خارج از ضابطه ی هر فرد ِبه ظاهر انقلابی این رهبر است که بعنوان قائد ما مورد بازخواست افکار عمومی قرار میگیرد! آقای محترم لطفا برای گرفتن رشوه و سوار ماشین دولتی شدن در روزهای تعطیل همراه خانواده وجولان دادن جلوی چشم عده ای ادم حساس مثل من! اول ریشَت را بزن! وان دکمه ی تنگ بر حلق بسته شده ات را بازکن! از نظر من تو مزدور استعماری! چون نام حزب اللهی را به روش کثیفی بنام ،از هر طرف باد امد ،پیوند میزنی!

   به من بگویید شمایی که حقوق پارتی داشتن و نه تخصصت را میگیری...شمایی که با لیسانس غیر مرتبط مشغولی و ادعا هم یک دنیا بدنبالت کشیده می شود؛ اگر امروز امام خامنه ای را ببینی رویت میشود بگویی چطور استخدام شدی؟ لااقل به من ِنوعی که اعتقاد به رهبرم را با تحقیق کسب کرده ام و بازتکرار نان خوردنم نبوده، لطفی کن و نام رهبرم را نیاور! به من لطفی کن و نام انقلابم را نیاور ! نام نظام را نبر و هر ... خواستی بکن! اما نظام را ...خون شهدا را ...عدالت مطلقه ی رهبرم را... سال ها پاک دستی امثال پدرم را ، فدای مطامع پستت نکن!

   ویک اخطار برای هر کسی که این سال ها به لفت و لیسی مشغول واز یاد بیت المال مغفول بوده است...ای انسان بترس از روزی که در مقابل چون منی قرار بگیری ... چون حاضر نیستم رشوه بدهم...رابطه بازی کنم...اعمال نفوذ نمایم و...تمام تلاشم را میکنم تا رسوا شوی!

  اما سخنی با نسل های بعد از من:

   میراث ازادی ، میراثی گرانبها است که برای ان سالها اشک خونبار مادرانی ریخته شده که حاصل عمرشان را فدای بارور شدنش کرده اند. سالهای طولانی ِگذر از استبداد قربانی های زیادی از ما گرفته ؛ مردان و زنانی که جان فدای به دست اوردن حقوقی بنیادین منطبق با ذات و مذهب کردند. پس خواهر و برادر کوچکم ! از نظام انتقاد کن و تلاشت را برای اصلاح هر کاستی که می بینی بکن اما آب  به اسیاب نا محرم کشورت نریز! راضی نشود بخاطر کم تجربگی تو میراث بدست امده مان برباد رود . ما مسئولیم تا این امانت را صحیح تر از روزی که به ما سپرده شد به نسل های بعدی برسانیم.

  یادتان بخیر باد تمام شهدای راه ازادی...میرزا کوچک...دلاور تنگستان و تبریز...کشته شدگان باغ شاه ... و...

و امام همیشه پدر مهربان خاطره های کودکی ام، اسطوره ی فقهی من، بزرگ مردی بی ادعا که هر نوشته ات برای من دنیایی برای کشف شدن است...

یادتان بخیر باد!



برچسب‌ها:
[ شنبه 90/11/22 ] [ 2:45 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]

بسمه المقدّر

  پیش نوشت: به جهت مشغله های علمی و ... چند روزی گرفتار بودم ، البته هنوز هم هستم! این اولین فرصت است و عرض ادبی سریع به بصر میرسد... .

    نهم ربیع الاول از ان روزهایی است که صبح با حال خوش بیدار میشوی... کلاً ربیع الاول ماه خوبی است ! دلمان سبک ... دستها بخشنده ... قلبها نورانی ... لبها به ذکر... و چشمها به راه ! به راه آمدنت سرو قامت بنی هاشمی ... ! پسر ِفاطمه فدایی نمیخواهی؟ میدانم فدایی و دعاگو زیاد داری ولی چه کنم دل ما به یاد تو خوش میشود و دیگر ... هیچ ! یاد روزهای سخت را تکرار میکنیم تا یادمان باشد وقتی آمدی گول هر حرفی را نخوریم ، یادمان باشد حواسمان را از همین امروز به جیبمان جمع کنیم ! هر نانی خوردن ندارد ، مبادا فردا نتوانیم در حضورت تقدیمی داشته باشیم... اخر جان ِ جان گرفته از حرام هم نمیخواهی ! روح من فدای ِ ندای ِ "انا المهدی " ات کی می آیی ؟ بگو... میخواهم همه راه را برایت کل نرگس بیاورم ... فقط بگو کجا ... کی بیایَم ؟  من راه را پیدا میکنم ! نه ... نگاه به این نامه عمل نکن ! کمی خط خطیست...شاید بسی بیش از کمی ولی ... دلی دارم آنقدر شکسته و مشتاق به "تو" که میدانم هر زنگاری را با شنیدن صدای گامهایت پاک خواهد کرد . آقای منتظَر وعده دیر شد ... من که نا امید نمی شوم ، نه فقط جمعه که هر روز آمدنت را ارزو میکنم ... با هر سلام به ملائکه ... با هر قامت به نماز ... نه خسته نمیشوم ... میدانم دعا اثر دارد ... ولی دنیا خسته شده ! باور کن !

   انتظار تو غم دارد اما نه ازاین غمهای ابتلایی دل مریض من ! از ان غم ها که وقتی یادش می افتی زمین و زمان هیچ می شود...! آدم ها برایت کوچک می شوند و صدایشان آن قدر دور دست که دیگر کلامشان را تشخیص نمی دهی ! غم ِ انتظار تو ... حسی غریب است میان عشق و وصل... عادتی عجیب که ترک نمیشود ... وقتی فکر آمدنت را می کنم می بینم چقدر امروز کار دارم... چه تغییراتی که نداده ام... وای اگر بپرسی چه جواب دهم... امدن تو و انتظارت آدم تربیت می کند... سفره پاک می کند و دل بزرگ ... همه دغدغه های مادی گرایانه ام حتی محبوب ترینشان رنگ میبازد در راه فدا شدن برای راه ِتو ! یعنی اینطوری خوب هست ؟ این طور که برایت دنیا را بسازیم ؟ از همین حالا اصلاح را شروع کنیم ؟ اینکه تن و دل به وسوسه ی شیرین مال و مقام نفروشیم ؟ این روزها هر روز رنگ تازه ای میرسد... آقا جان میدانم که میدانی پیدا کردن رنگ خدا چقدر سخت شده! 

   راستی دعایم  میکنی ؟ دعایمان می کنی ؟ که همیشه عاشق باشیم ... که نان به نرخ روز نخوریم ؟ که "علی" وار پای حق بایستیم... چون "حسن" ببخشیم... و مانند "حسین" ذبح شویم اما کمر خم نکنیم! "روحی لهم فدا" ... آقا ، جانم فدای لحظه های عمرت باد ! دعایمان کن ... چشمه اشکمان خشک نشود ... دست و زبانمان کوتاه باشد... دلمان بزرگ... نفسمان بی هوش! میگویند دعای عزیزان خدا گیراست ... تو که از همه عزیزتری دعایمان کن ... منتظرت باشیم .

    فراموش نمیکنم ، خدا هست ؛ فراموش نمیکنم ، تو می آیی ؛ فراموش نمیکنم ، باید آماده باشم تا مگر هر لحظه صدای "انا بقیت الله" در گوش زمین بپیچد... پس مواظب دستهایم هستم سر سفره ای نرود ... مواظب چشم هایم هستم مهمان هر نگاهی نشود ... و پاهایم مبادا راهی برود که تو موقع دیدنم روی برگردانی ! و دلم... این دل ِ دیوانه که هروز به دامی مبتلاست... دستش را بگیر ... مهمان ارزو نشود ... جز آرزو دیدن تو و فدا شدن برایت !

    روز آمدنت قربانی ات میشوم ... فکر نکن این جا مدینه است که ولی خدا را ... نه ! ما بَدیم ! اما جان فدا کردن را خوب بلدیم !  از تو به یک اشاره ...

   می بینی ! برای من هیچ وقت دیر نیست ... که ولایتت را جشن بگیرم ! من کیمیایی دارم که هر گناهی را پاک میکند وهر تاخیری را تعجیل !! در بن چاهی همی بودم نگون... در دوعالم هم نمیگنجم کنون...

   من شیعه اَم... شیعه اثنی عشری !

    


پا نوشت: از همه ی خواهران و برادران ایمانی طلب دعای خیر دارم... "امّن یجیب بخوانید ودر فراز کنید!"


 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 90/11/16 ] [ 9:57 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]

 بسمه الرَّحیم

   روز هشتم ربیع است. روز غمباری که دیروزش هم تداعی کننده ی خاطره ای تلخ بود از پیمان ننگین سقیفه وحمله ور شدن به خانه ی امن مولا "علی" عیله السلام. امروز هم یاد آور همان روز است. اصلاً نمیدانم چرا هر فاجعه ای و هر هتک حرمتی در اسلام ، ما را به هتک حرمت خانه "زهرا"ی مرضیه روحی لها الفدا پیوند میزند. گویا بنیان هر بی احترامی همان روز ریخته شد . واین است اثار اعمال که در طول زمان ولو با نابودی مسبّب همچنان جریان دارد. امروز تابعی است از پایه ی مظلومیت و سکوتی که در طول قرنها به خاندان نبی مکرم اسلام تحمیل شده ... بطوری که تا امروز هم ادامه دارد. فریاد خاموش مظلومیت شما خاندان را در دل نگه میداریم تا روزی که رخصت رسید، گوش جهان را به نوایش نوازش دهیم.

  اما عرض ادبی به شهید امروز

   مولایی، یاابن الهادی، خواندیم وشنیدیم حدیث اشک ها و مظلومیتت را، شنیدیم که چگونه از هر ارتباطی با مردم منع بودی ، درست مانند پدر بزرگوارت ... و اوج مظلومیت این جاست که امروز هم بعد از سالها میان حتّی دوستدارنت غریبی . آقای من، میدانم چقدر مشتاق به روزی بودی که وصل رخ دهد و جدت و پدرانت را در پیشگاه رحمت الهی ملاقات کنی اما به چشمهای نگران حبیب دل عالم! هم فکر کن . وقتی کودکانه نگاهت میکند . فدای تمام مظلومیت این سالهایت ، چه شد که جواب مهردوستی و نیک پسندی برای مردم ، ظلم وجور شد و سکوت ادم ها! چه شد که ترس جانشین مردانگی شد؟ نمیدانم و افسوس میخورم برای انهایی که وجود نازنینت را در دسترس داشتند اما قدر ندانستند! دعایمان کن که ما وجود نازنین گوهر یکدانه ات را قدر بدانیم ... دعایمان کن نترسیم از گفتن حق و نهراسیم از مبارزه با ظلم ... پسند زمانه ما را از پسند خدا باز ندارد. دعایمان کن ، لایق دعایت باشیم... کاری با دلمان کن که شما چهاردهتن را چون نوری واحد درون روح خود حفظ کنیم، مبادا از سر نا آگاهی تفاوتی قائل شویم میان شما ... میدانم این روزها یاد آور روزهای سختی است ... مولای ! دعا کن مانند سقیفه نشین ها ... دین با هزار درد بدست امده مان را به حبّ دنیا ی با هزار رنگ به پیکار امده نفروشیم.

صاحب عصر و زمان ، صاحب عزای امروز و دیروز...

   آقا جان  یا ابن الحسن ! زائر گمنام  امروز سامرا...عرض تسلیت... میدانم شریک شدن در غمهایت کار سختی است. میدانم انقدر دل مهربانت غصه دارد که حتی ادعای فهم ان از طاقت انسانی ام خارج است، اما بدان به غم ِ دلت امروز عرض ادب میکنم. میدانم شما دوستدار تسلیت گو زیاد داری؛ اما صدایم را میان انهمه عاشق میکشانم، شاید اندکی ، فقط اندکی از بار غمت کم کنم. سرت سلامت آقا ... خالق مهربان عالم، اجر اینهمه صبر را عنایت کند به شما...ببخش اگر مردِ راه نیستیم، ببخش اگر دست عمَلِمان کوتاه است.ببخش اگر انتظار به خاطر نامکردمی ما این همه طولانی شد! ببخش  و دعایمان کن که، دعای ارباب در حق ّ غلامش گیراست... دعا کن لایق محبتت باشیم و مهر تو را با هیچ فریبی عوض نکنیم. دعا کن چشممان عاقبت امور را ببیند ، ودرک کند فردای فریب چه خواهد شد.ما را شریک روزهای غم بدان ، امیدمان را ببین که چطور هر جمعه زانو به غل گرفته جاده های خاکی را می پاییم... ببین که هر جا نامت امد دلمان پرواز میکند...آقا ما که ادم نشدیم ... شیعه نشدیم... اما دوستتان داریم.

   عرض تسلیت آقا ، دلم از غمت جدا مباد !



برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 90/11/12 ] [ 11:31 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ