سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

 بسمه السمیع البصیر

 امشب عصبانی ام... مشت هایم در قلبم گره خورده ... جای ناخن هایم بر کف دستم می سوزد... با شمایم آهای عزاداران حسینی ... راستی اصلا این سلوک حسینی است...مومن! این راه یزید است والله ولاغیر

  هزار و چهارصد سال پیش درسرزمینی بنام کربلا مردی همراه با عزیزترین هایش بر سر نی" سَر" داد اما دین نداد...حالا تو برادرعزادار زیر خیمه ی ابا عبد الله چای میریزی ، خدا حفظت کند ولی مومن،نگاهت را حفظ کن...مسلمان! حسَین به دشمن گفت آزاد مرد باش! تو که از خودی!! برادر من بیا لطفی بکن نه عزاداری کن ونه چشم چرانی!

   از برادرها گفتم؛ای خواهر کوچکم،دردت به جانم،عاقبت بخیر شوی،نور دیده،اگر یک امروز را با موی درست کرده و صورت رنگارنگ بیرون نیایی چه میشود...باور کن فردایی هم هست، که در ان خودآرایی کنی!امروز را نمک به زخم دل زهرای مرضیه نپاش!

   یک نفر برای من داغدار توضیح دهد؛مهمانیست؟ جشن است؟ عروسی پدرمان است؟بالاخره چه خبر شده؟ یک نجیب زاده ای از یک تبارآسمانی در وحشیانه ترین وضع ممکن همراه با عزیزان و یارانش کشته شده...اهل خانه اش،زن و فرزندش،خواهرش را برده اند شهر به شهر گردانده اند...گرسنه و پا برهنه،زیر بار تازیانه و... امروز شما بزک دوزک میکنی...فکر تیپ محرَّمت هستی،یا کدام نوحه بروز است در ماشین ابوی صدایش را تا ته ساعت 1 شب زیاد کنی...خدایا ! حسین زمین کربلا را خرید تا خونش در زمین مردم نریزد!!!حالا ما بنام عزاداری شیشه ی خانه ملت را میلرزانیم! تازه در بی آزارترین حالتش!این جا کجاست؟ قرار است فردا قحطی لوازم ارایش بیاید!که هر چه دارید امروز روی صورتتان خالی کرده اید...باور کنید هیچ کس در دنیا تا به حال ازارایش نکردن نمرده! من نمیگویم،آمارچنین گوید!

  دو شب پیش ازین در یکی از ایستگاه های صلواتی شمالشهرچند دختر خانم پذیرایی میکردند با موهای بیرون از روسری،از صورتشان نمیگویم چون چیزی ندیدم،ولی اخر مگر امام صادق نگفت زن ها پشت پرده باشند! هنجار شکنی خوب است؟ دوست دارید ما بچه مذهبی ها بیاییم وسط کافی شاپهای پاتوقتان بنشینیم، زیارت عاشورا بخوانیم؟ خوشتان میاید؟ چرا دست رو نقطه ضعف های ما میگذارید؟ بعد هم میگویی من امام حسین را دوست دارم او هم مرا همینطور میپسندد! فقط بگو از کجا اطلاعات میگیری؛ انهم اینقدر موثق!

ایها الضدِّ هنجار! شما با مایید یا نه...اصلا کی با کی هست؟؟؟ ما مسخره ایم، عقایدمان مسخره است، یا در کل "دلت پاک باشد"را کرده اید یک سلاح محکم بر فرق ما میکوبید، که هرگلی رسید به سرمان بگیرید...اگر توآزادی میخواهی من نباید بخواهم؟ ایا من بچه شیعه حق ندارم ازاد باشم تا لااقل در یکروزازسال وقتی برای اربابم عزاداری میکنم در عزاداری او خلاف عقایدش را نبینم؟ این همه در کشورهای لائیک عزاداری حسینی برگزر میشودکجا دیده شده یک زن برهنه بیاید بایستد میان عزاداران! تماشا؟؟امده ای بر سر نی رفتن ارباب من واهلش راتماشاکنی؟ یا اتش زدن خیمه ها را؟ یا...نه اصلا امده ای حوصله ی در! رفته ات برگردد دلت باز شود!! تکلیفتان را روشن کنید. شما کدام طرفی هستید! اگر حسینی هستید که حسین بر اقامه امرالهی قیام کرد وحجاب "واجب" است. امام حسین یعنی مرام و مردانگی و چشم ناپاک به ناموس مردم عینِ نامردیست!

  یکبار بیا مردانه بی غرض فکر کن ببین اگر امام حسین تو را ببیند خوشحال میشود! وقتی نگاهت را مدام به این نا محرم وان نا محرم گره میزنی؟ببین اگر دلاور بنی هاشم ابالفضل را ببینی رویت میشود با چشم الوده از نگاه هرزه تماشایش کنی...

  خدا وکیلی مرد باش حتی اگر زن هستی!جوابش را به خودت بده نه به من!شاید سال دیگر معجزه شد!




برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 90/9/16 ] [ 12:36 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

    روز نهم است ، روز وفا ، روز مردانگی ، روز اثبات عاشقی ، امروز روز عباس بن علی است!!  این روزها مرور کرده ایم همه ی ان دقایق را ، هر کدام را به ا ندازه ی سالی ...  گلوی شکافته "اصغر" را به سوگ نشستیم... روی به خاک وخون نشسته "اکبر" را ودل چاک چاک شده به سودای "ابا لفضل" کشاندیم . اسطوره ی مرگ سرخ... نماد همه ی آنچه در قرن ما به دست فراموشی سپرده میشود ! نماد غیرت ، حکمت ، بصیرت و... . سال ها تلاش برای کم رنگ کردن جهاد "عباس بن علی" صورت گرفته اما نتوانسته انچنان که خود انتظار داشته این عشق را بی رنگ کند... نقش صورت زده بر بصیرت ابا الفضل اما حتی ذره ای در زیبایی سیرت عباس تنوانسته دست ببرد.

    "شیرمرد ام البنین" د رکربلا می ایستد با قامتی چون "علی" افراشته...برادران را یک به یک ابراهیم وار قربانی "حسین" اش میکند... و می ماند تا مبادا بعد او برادران به وسوسه ی پسر زن بز چران از راه بمانند !!! اینکه میگوییم وسوسه نه از این وسوسه های نصیب ما ضعیف نفسان ؛نه !!!! این انتخاب میان مرگ با زندگیست، میان رفاه دنیویست با حیات اخروی... و ما افسوس؛ حتی لحظه ای طاقت تصور نخواهیم داشت چه رسد به انتخاب...

   " برادر ترین برادر دنیا "! آن لحظه که چشم از "حسین" برداشتی تا بی اذن جنگ  به علقمه رسی... با دل خدا را دیدی ؟؟؟ سردارِ بی رقیبِ کارزار جنون ؛ میان ناله های کودکان ارباب چه بر دلت گذشت ... بر دل غیرتمندت ... روحم فدایت عباس ... بگو چند بار نگاه از "عقیله بنی هاشم" ربودی  از شرم ؟؟؟  بگو لحظه هایی که "زینب" بر کشتگان زاری میکرد، امّا برای پسرانش حتی نفسی غمبار هم نکشید؛ بر قلب مهربان تو چه گذشت ... چه درس گرفتی از پدر که اینگونه امتحان با افتخار پس دادی ... تو ایستاده بر در خیمه هیمنه ی غیرت بر دل،قصد سقایی داری و آب... آب ... شرمنده از جاری نشدن شرمنده ی فرو ریختن از دستانت و آه از دستانت عباس !!! این همه غم یک جا ؟؟؟ کاش عباس را برای زینب باقی میگذاشتند... کاش عباس می ماند تا عصر عاشورا دست بی حیای رباینده گوشوار را قطع کند ... کاش عباس می ماند تا بی بی را از نگاه ان همه اولاد شیاطین حفظ کند... اما عباس... نقطه اوج عاشورا بود ... اذن نبرد نداشت،چه جهادش چنان مردانه بود با نفس،که اگر جهاد ظاهری میکرد زیبایی ان مسطور میشد ... عباس نقطه ی اوج هر احساس عاشقانه ای است که در ذهن آدمیان نقش بگیرد..."عشق،احساس عباس است به حسَین"

    دلاوری دل نگران لبِ خشکیده ی کودکان ... دست محزون تقدیر چشم های کوچک خشک از اشک طفلان کاروان حسین را تا ابد چشم انتظارعمو گذاشت!!! نمیدانم شاید ان ها که کوچک تر بودند در بین راه، پای خسته بر خارها ، کمر سوزان از اتش تازیانه ها، طعم خشکِ خون چکیده از لاله گوش ها...وای...برمی گشتند و به کربلا نگاه میکردند در انتظارآمدن عمو عباس... چه کسی باور میکرد عمویشان از اسب بر زمین افتاده باشد... مگر میشود یکروزه همه ی شیرمردان هاشمی رفته باشند!مگر میشودعلی اکبر نباشد که خواهر در اغوش، بیاورد مبادا خسته شود، نه عمو جعفرشان...وپسر عمو ها و همه ییادگارن وفاداری به عمو حسن همه ی وفاداران تاریخ ونه...خدایا چه شده ...  ایا حسین را گناهی بوده ... اخر حسین فقط بیعت نکرد ... جرمی که نداشت ... خدایا این ها مسلمانند ؟؟؟ خدایا این ها نماز میخوانند!! انهم با لکه های خون حسین برلباسشان... وای از غمت حسین...

    "عباس" پور علی، واژه ها در مقابلت گم میشوند ، کسی را یارای توصیفت نیست ... تو همان نور فطرتی که هست، دیده میشود، اما به وصف نمی اید . تو نماد عروجی ، میزان اخلاصی ، تو تنها کسی هستی که بعد از حسَنَین افتخار پسری "زهرای مرضیه" نصیبش  شد !! بگو چه کردی که بانو خود به دیدارت امد ... تردید ندارم "بی بی دوعالم" را دیدی لحظه پرواز و بعد دل از حسین بریدی... وگرنه دوری عباس ازحسین متصوّر نبود !!! این را همه میدانستند ... حسین برادری دارد که همیشه در کنارش ایستاده ... همیشه حاضر به حمایتش... عباس چه شده که امروز تو پیش پای حسین افتاده ای ؟؟؟ مولا کمر به حمایت که راست کند؟... برخیز ...جان برادر

   بغض به خون گریسته ام، "عباس" دلاور بنی هاشم ،اشک هایم نثار لحظه های غمت ، جوانیم نذر مادرت ، چادرم که میراث همه ی زنان کربلاست کفیل آستانت... ومن چشم هایم را نذر تو میکنم... نذر میکنم چشم هایم جز به رضای حسین نبینند ونخواهند... قربانی ام بپذیر! نگاهم را از همین جا گره میزنم با ضریح پای بوس ملائکت ...! چشم هایم نذر چشم هایت ان لحظه که دنیا را علی وار رها کردی،درحالی که دنیا از تو دست نمیکشید ! چشم از دنیا فرومیبندم به حرمت چشمان بریده از دنیایت عباس... همان می بینم که تو در کربلا دیدی "حسین و دیگر هیچ"

  دستم را بگیر ... وای ِ من ... وای ِ من ... از دست هایت عباس...

پ.ن: هدیه به آستان طفلان کربلا صلوات




برچسب‌ها:
[ دوشنبه 90/9/14 ] [ 8:37 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]

بسم الله

روزهای سرخ سلام! داغ دل سالها سلام! عطش آب در کام ما سلام!

   گفتی بگو حسین و گفتم وهمه آب ها با همه گوارایی شان به کامم آتش شد...و من ایستادم و دیدم... دیدم که خورشید بر نی بود و روی خراشیدم اما از دست کاری بر نیامد...کاستی از من بود مولا...نامت برای گرفتن دست دوعالم کافیست...

  وتو ستون عرشی و عشق بر نامت استوارشد... و داغ غم بر پیشانی نه شیعه، نه مسلم ،که هر آزاده ای زده شد...دیده ام عیسوی را که به حرمت نامت در عید میلاد مسیح کام شیرین نمیکرد...من چگونه دل شیرین به زندگی کنم. حسَین بعد از تو اف بر این دنیا ! و اف بر من اگر بی تو دنیا را بخواهم...اگر بی نام تو با دنیا بسازم .

  ننگم باد ان روزی که به لب نام تو داشته باشم و به قدم راه یزیدیان را...میدانی چرا ؟؟ نمیشود تو را حتی بنام شناخت و عاشقت نشد! این را در نگاه بیگانه یی که حتی داستان عشقت را شنیده میخوانم. انقدر ذبحت به درگاه پروردگار عظیم بوده که گویی منطبق با فطرت ادمیست! نمیشود انکارت کرد! روحم فدای تو !...اما پای عمل که میرسد!!! وای ... راه تو سخت است حسین. انتخاب مداوم میان حق و باطل! میان دنیا و اخرت ! میان پول  و پل !!! شهادتت در عاشورا نبود !! تو هرروز شهید میشوی هر روزی که من پشت به اعتقاداتم؛ دست به دست دنیا میدهم تا چند صباحی را به اسایش!! بگذرانم!! شهادت تو؛ هر روزیست که من دلم را در هجوم خواسته ها گم میکنم بی انکه رنگی از خدا داشته باشند...به دنبال چه هستم؟؟ دنیا ؟؟ عقبی ؟؟؟ یادم رفته که بی معیار عاشورا نه این دارم ونه ان! یادم رفته که هیچکدام از قاتلین تو بهره ای نبرد جز رنج... و یادم رفته که هیچ زیبایی بی حسین وجود ندارد! همه را فریب میدهم غافل از این که اول خود را فریب داده ام! میدانم در راه تو بودن یعنی ازادگی اما فقط میدانم!!!

   بیا مولا امسال کاری کن که دستم به خاک کربلایت برسد! همه جا را کربلا کنم و هر روز برایت شهید شوم. بیا مولا همان کن که با دل "زهیر"  کردی! همان گونه که روح "وهب" را خریدی!! پشت درهای کربلا جامانده ام! نه دل بازگشت دارم و نه توفیق امدن بین یارانت ! مگر خودت با همان کرم مصطفایی ات دستم را بگیری! بیا دلم را بخر که هر روز، هر جا برایم کربلا باشد ! کاری کن تا هر روز جهاد کنم و در راهت کشته شوم.چنان کن که هر بار نفس امّاره ام زمزمه ای سر داد چنان بر دهانش بکوبم که بیاموزد جز نام تو نباید بیاورد!! ببین، آقا من فهمیده ام جز تو راهی برای وصال نیست! ببین، آقا میدانم هر چه هست جز عشق این خاندان پوچ است.میدان تو معیار رسیدنی! اما دستهایم قدرت انتخاب ندارد...مگر نگفتی یار میخواهی ؟؟ ببین؛ من دیوانه ی با تو بودنم! ببین ، من حسرت به دل اواره گی در ان بیابانم...من تشنه ی آن تازیانه ام که بر صورت و کمر اطفالت خورد... اقا پاهایم مضطربند برای خارهای مغیلان! من اسایش بی حسَین نمیخواهم!  دیوانه ام برای اواره گی ... مجنونم برای  این دیوانگی ... بگذار دنیا برای طالبانش باشد...من را از دنیا یک مهر از خاک کربلایت کافیست... اگر نگاهم کنی یقین مهمان دلم میشود. نگاهم کن انگونه که "حرّ "را نگاه کردی... تو سرّ جنون را خوب میدانی ... این نفس معجزه است. همه معجزه های پیامبران به کنار حسین و تو به کنار...

   خون خدا! ذبح عظیم ال محمد !! ارادت پیش کش استانت باد.

پا نوشت: عرض تشکر خالصانه از همه ی خواهران و برادران ایمانی برای دعاهای خیر و الطا فشان.انچه از محبت شما دوستان به این حقیر رسید لیاقت من نبود و شمه ای از نور الهی در وجود خود شما بود.امید انکه این سطور پیش کشی شود به منتقم عاشورا! این روز به بعد هدیه به کودکان اربابنا "حسین" علیه السلام در پایان هر مقاله صلواتی ختم کنید.

یاحق

 

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 90/9/12 ] [ 10:5 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]

بسم الله الرّحمن الرّحیم

السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی عباس بن علی

ضمن عرض ادب خدمت تمام برادران وخواهران ایمانی ام،

   نویسنده ی این سطور عزم داشت تا ارادتش را در میان کلمات، با هم مذهبانش به اشتراک گذارد... اما حدیث نفس دغدغه شد و بار دیگر رنگی دیگر برای فریب به دنیایش زد. این حقیر هم ترسو است! عادت دارد از نفس بترسد ! کم دشمنی ندیده از این خنّاس و...بگذریم . در راستای خود سازی با توجه به برخی مسائل حادث این وبلاگ تا اطلاع ثانوی یعنی تا زمانی که تکلیف من ونفس روشن تر شود فیلتر خواهد بود.

   از همه ی عزیزانی که با اظهار لطف خود مرا مورد مرحمت قراردادند بی نهایت سپاس گزارم. برایم در این جهاد اکبر دعا کنید. چون سلاحی ندارم .فقط وحی به قلبی سست دارم و نگاهی به آیات کلام الله .

  اگر روزی قلبم هم مانند قلمم محکم شد بازمیگردم  وحدیث این روزها را مینویسم . امیدوارم در راه حق تا وصال همواره مورد عنایت حضرت دوست باشید.

  ومن الله التوفیق و الیه المستعان



برچسب‌ها:
[ جمعه 90/9/4 ] [ 2:12 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]

بسمه الحق

     سلام امروز! چقدر منتظرت بودم! چند روزیست که مدام در فکر تو ام.دیر کردی! تو یکی از آن چند روز خاصّی برای من. از آن روزهایی که خورشیدش زیادی میدرخشد حتی از پشت ابر! از ان روزهایی که حتی هوا هم در ان بوی نویی میدهد...یاد عید می افتم، اصلا تو خودت عیدی! روزهایی مثل تو که میرسند از دو روز قبل دلهره دارم:حالا چه کنم...چه بگویم ...چه بپوشم... .اخر تو بی مانندی، شاهدی، بینه ای! حتی یکی از وقایعت هم برای فضیلتت کافیست! تو شاهد عشق و انتخاب و ایثار بوده ای...و شاهد بوده ای که چطور آفریننده به محبوبان درگاهش نظر کرد و ایشان را بهترین یافت!

    امروز من این جا نیستم،مدینه ام! از دور نصاری را می بینم که با هم زمزمه میکنند...در دلشان شک که نه، ظن که نه ، یقین افتاده ...این نبی خودش است همان پیامبر اخرالزمان...حالا چه کنند؟ او با عزیزترین اهلش آمده دوکودک ،یک بانو و یک جوانمرد ! همه این ها را می شناسند. تردید ندارند که یک گام تا نابودیشان وخشم الهی فاصله است و ...بر می گردند اما نه با شجاعت که با ذلت! میتوانستند همه با هم اسلام بیاورند به جای اَدای جزیّه ؛ تا نامشان جاودانه شود...اما ... .مرا به نصاری چه کار، خود دانند . من شیفته این پنج نفرم و آن عبا که این ها را پوشانده ،خدایا بعضی جمادات را هم وصال می بخشی!!!! من از جَماد کمترم؟؟؟

   راستی،آن لحظه را در مسجد به یاد داری؟؟ او در حال نماز بود و سائلی آمد...در رکوع دست برد خاتمش بخشید! کجایی حاتم ؟؟ ما را به افسانه ی تو کار نیست ! ما علی داریم ! و علی خدا دارد! به قربان خدایی که علی عاشق اوست... .در نماز می بخشد ...در نماز مداوا می شود و در نماز پرواز می کند! یا علی حکایتِ عبادتِ عاشقانه تو چیست ؟

 دست به خاتم زده ای یا علی                   طعنه به حاتم زده ای یا علی

 هستِ توام مستِ توام بی دلم                شعله به جانم زده ای یا علی  

  اگر تمام عمر هم تلاش کنم ثروتی بالاتراز انچه آن سائل به دست اورد، نصیبم نمیشود! خدایا من به گدای علی حسادت میکنم! مگر او چه داشت که من ندارم! من هم درمانده ام... من هم جا مانده ام ...نگاه علی را نصیبم کن!

    امروز یتیم می شوم، فقیر میشوم، اسیر میشوم، به در خانه ای میروم که هنوز جای دود بر درش دیده نمیشود ! که هنوز بانویش قد خمیده نشده و... این خانه امید هر کسی است که فریادرسی ندارد . سالها ست که گدایی بر در این خانه یعنی نوری بر تارک هر عارف! در این خانه امروز چه خبر است فقط قصّه ی بخشش است ؟؟؟ فقط یک نذر برای شِفا ئ بهترینِ آفریدگان ؟؟؟ نه!!! امروز و دیروز ها فقط قصّه محبّت بوده !!! قصه ی نشان دادن عشق به انسان ها ... اگر فقط به مسکین مسلمان و یتیم مسلِم تصدّق میکردند حرف عشق به این پر رنگی نمیشد... اما اسیر مشرک !!! خدایا ، در زهرایت چه آفریده ای ؟ کدام صفت را به او مختص کردی که اسیری را به فرزندانش ترجیح میدهد...! خدایا از بخشش وجودی ات در فاطمه هدیه قرار دادی ؟ که اینگونه بعد از دو روز گرسنگی حتی بدون لحظه ای تردید بنده ات را به عزیزانش ترجیح دهد...!

    اگر غمین باشم نا سپاسم... این ها برای منِ بچّه شیعه علامت بوده؛ کورم اگر نبینم!! وقتی با اسیری از مشرکین چنین مهربانی؛ بانوی من، مگر میشود رهایم کنی ؟ لا اقل در همه عمر هنگام شدّت و غم که نامت از زبانم جدا نشده...هر بار نام محبوبت علی آمده قلبم خاک نشین کوچه هایی شده که جای پای علی بر آن ها میدرخشد...به یاد حَسَن غریب شده ام...و برای مظلومیت خانگی اش صد بار مرده ام!  و حسَین ...حسَین ...معیار کیمیای محبّت شماست...حسین یعنی اشک ...یعنی خون...یعنی همه انچه خدا میخواهد...یعنی عشق ودیگر هیچ !

   بانوی من ، جوانیم نذر حَسَنین ! امروز  مرا از این در مران! اگر لایق نبودم در باز نکن...فقط بگذاربنشینم...من به دیدن خاک پای شما شفا می گیرم...بگذار بنشینم و فکر کنم با خود چه کرده ام که در باز نمیکنی...شاید دلم شکست... شاید غریبی ام ... بی سرپناهی ام... این عشق و این عطش دست مرا گرفت...

روح من فدای بزرگواریت یا زهرا

السلام علیکم یا اهل بیت النبوّة  و یا خزّان علم الله

ُُُِ



برچسب‌ها:
[ دوشنبه 90/8/30 ] [ 6:45 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ