سلوک |
بسمه الرحیم گاهی شبیه کلافی بی سر، گم میشوم... در سطور کتابها... تحسین آدمها... مظاهر دلپذیر دنیایی و... ؛ کمی بعد تر حسی غریب، روحم را چنگ میزند!! حس فقدان، در عین مالکیت ... حس هجران، در عین وصال ... و من حیرانم، چرا ؟؟ وقتی همه چیز آرام است، وقتی به جایی رسیده ام که دلشوره برای ملموسیات نداشته باشم، وقتی ادارک کرده ام آرامش ورای شهوت علم و پول خفته؛ چرا سکینه ندارم؟؟؟!!! روزهای بیحوصلگی، روزهای روزمرگی، روزهای علم، روزهای فخر ... میگذرند اما دریغ از اقناع روح!!! این توسن سرکش چه میخواهد از جان خسته ی آدمیزادی ام !! خسته از طلب نیستم که هر چه بیشتر عنایت شد، طلب شعله ور تر شده ست! کی قرارست سکون برسد؟ من در چه گم شده ام ؟ این ادراک متزلزل، که گاه هست و گاه میگریزد، بدنبال ایضاح کدام شهود پیش چشمان سیری ناپذیر روح من است؟ گاهی به تو می اندیشم! به آرامش، به نور، به حس سبکی آمیخته با لذت... حس دیدار مناظری نادیده... پایان دلشوره ای، ختم بخیر... نیکی ثابتی، در مقابل تمام نسبیتهای آدمیزادی، مطلق خیری، بی آنکه شرطی پذیری، عام دوستداشتنی من که خاص نداری! از واژه های بی تو دلزده ام، از لحظه های فراموشی بیزارم...بی تو من با خویشتن بیگانه ام، لذتهایم منتج به کدورتی ست در اعماق روح، بی تو من، مبتلا به تمام خطاهای آدمیزادی، زخم میخورم ...
برای حادثه ات سخت دلتنگم! ... رخ بده، اتفاقی باش که می افتد و دیگر هیچ چاره ای برای آدم باقی نمیگذارد!!! رخ بده و باقی بمان! ازین رفت و آمد مداوم دلخسته ام!!! مرا فتح کن، یکبار برای همیشه!! من ناسپاسِ محجورِ لا یعقل را از این روزگار غمبار به سکینه ای در جوار خودت مانوس کن. از طلبِ غیر، عزتم ببخش به طالبت بودن! سپیده دمی دم سرد، گرماگرم در میان روحم، رخ بده... نفسهای بی همنفس تو بودن را بگیر! از ورید نزدیکتر شو... فرود آی ... برچسبها: [ دوشنبه 93/9/10 ] [ 2:7 عصر ] [ م.رزاقی ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |