سلوک |
سنگینی یک سنگ را روی نفس هایم میشمارم! گویی زمان تمام شد.آسمان صیحه ای نکشید. ومن افسوس میخورم.شاید فردا نباشم.شاید به جمعه دیگر نرسم.هنوز حرفهایم تمام نشده. نادانسته هایم را نپرسیده ام. راه را نه جسته ام و نه رفته. وتو آرام در گوشه ای بار غمت را با آسمان در میان گذاشتی. دلت سبز آقای من سرت سلامت مولای من منتظر مینشینم. اما نه فقط با نگاه به جادّه . آقای مهربانی ها ! اِی از تَبار برگزیده قول میدهم، عهد میبندم، پایداری کنم و اصلاح کنم اَوّل نفسم را وبعد اَطرافم را. میدانم عهد شکنی هایم بیش از وفایشان بوده اند امّا از اعماق وجودم میخواهم و آرزو میکنم لایق دیدار یوسف زهرا باشم. «اَللّهم عجِّّل لولیکَ الفَرَج»
برچسبها: [ جمعه 90/7/29 ] [ 5:32 عصر ] [ م.رزاقی ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |