سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

        بسمه الرئوف

     سالها قبل،انسان خلق شد... و او عزیز بود، دردانه ی خلقت ! فرشتگان گلایه داشتند و پروردگار به او آموخت نامی را و نامهایی را... که سرآمد بماند! امّا در ابتدای خلقتش او خطا کرد... خطایی بزرگ بنام عصیان و هبوط جزای این خطا بود! جزایی که هنوز هم فرزندان آدم را از آسمان محروم کرده است . ما ملزم شدیم به کشمکشی درونی  و وسوسه ای بیرونی ، میان نفسی متمایل به شرّ و خنّاسی دعوت کننده بِدان! در گذر تاریخ دعوت کننده های زمینی با الهام آسمانی آمدند و رفتند تا بدانیم که اینجا جای ماندن نیست. امّا بازهم فریب خوردیم... خون ریختیم ... ظلم کردیم... و یکدیگر را خلاف فرامین مردان آسمانی دوست نمی داشتیم! ما آدم ها! در طول تاریخ از زمان هبوطمان، هر زمان قدرت داشتیم، هر چه بودیم را خِیر انگاشتیم  و مردمان را ملزم کردیم بپذیرند انچه را ما میگوییم! بی توجه به اینکه پروردگار، از ما نیکی خواسته بود، فارغ از هر طریقتی! سالها رفته وما هنوز بر کره ی خاکی ، بدنبال هر چه هستیم جز خویشتن... همان خویشتنی که در بهشت جا ماند ! همان خویشتنی که باید نیک می ماند، و نیکی می پراکند... هنوز گرفتار نامهاییم... گرفتار مسلک ها... نمیبینیم که در جهان تنها دو راه هست...توحید و الحاد !یا باید به وحدانیت خالق معتقد بود و خویش را و دنیا را ساخت و یا باید به اِلحاد روی آورد و آبادانی را فدای نفسانیات کرد... راه سومی وجود ندارد ! که در نفس راه الهی یکی است ولاغیر! کاش خویش ِ خویشتن پرست را می شکستیم ! کاش به انسانیت فرای نژاد و نام می پرداختیم... با ذهن های بسته ، با زبانهای تند ، با دستهای بی محبت چه  می جوییم؟ اصلاح آ دمیان را؟ در حالیکه هنوز گرفتار خویشتنیم؟ روزهای ما به گرفتاری خور وخواب میرود و همچنان شعار میدهیم!

     من وارث بشریتّم!  وارث تمام این خلق و خو ها،امّا باور کن نمیخواهم مانند اسلافَم ، همه ی دنیا مانند من فکر کنند! من نمیخواهم هر که مانند من به دنیا نگاه نمی کند نابود کنم! من نمیخواهم تنها راه زندگی ، طریقه ی من باشد! این دنیای توهم زده نیازمند آرامشی است که اگر داشت... مردمان حقیقت را می دیدند. حقیقتی که نمیتوان انکار کرد! تا به کِی به دنبال افکار میدویم؟ ایا زمان عمل نرسیده ؟ فقط توجیه کافی نیست... چرا به همان حقّی که میدانیم عمل نکنیم؟ این دنیای توهّم زده ی پر آشوب مستحقّ آرامش نیست؟ و آدم ها... مستحقّ دوست داشته شدن! بگذار آدم ها بدانند و تصمیم بگیرند... که دانستن و انتخاب حقّی است که خالق ومدبّر جهان به انها داد. ما اجازه نداریم به جای انها انتخاب کنیم! و من خویش را از میان تمام روزهای گذشته و رؤیاهای نیامده،باز می یابم... خودی را که نمیشناختم،باز میشناسم... همه چیز را دوباره پایه میریزم... با ذهنی که تشنه ی خلق آرامش است! بگذار نور جاری از آسمان  هدایتگرمان باشد... بگذار کلماتی که روزی بر قلبی سلیم فرود آمد ، امروز بر قلب ما بنشیند... که نورپروردگار در جهان جاریست ... از این کدورت بگذریم... از این بحث بیهوده بر سر من یا تو... از این افراط ِمفرط آدمیزادی...!! من وارث بشریّتم...امّا خلق و خویَم را خودم میسازم! تو نیز چنان کن! بگذار روح جاری در کلمات ِنور، به جانت رسوخ کند... بگذار آسمان پایین بیاید، چنانکه هر روز میان فرشتگان قدم بزنیم... باور کن این ها خیال نیست! ما لایق آرامشیم !

    قبل از سفر بزرگ، باید راه را پیدا کنم... قبل از انکه دیر شود و آوای کوچَم به گوش برسد... . خالقم مرا لایق آفرینش دانست... و من سببی از اسباب اویَم! اگر اثر ناشی از سببیّتم را باقی نگذارم،شرمنده تمام الطافِ آسمانی اش خواهم بود... که هر چه به ذاتمان نزدیکتر شویم اثری که میگذاریم جاودانه تر خواهد بود وخیر جاری  در طول سالهای پس از بودنمان،به روشنی خواهد گفت چه بودیم و چه کردیم... بی آنکه بودنمان را فریاد بزنیم ! گوش دنیا پر شده از فریادها... بیا فقط زمزمه کنیم انسانیت از دست رفته مان را ، در کشاکش مجادلات... بیا آدم شویم! بیا باز آدم باشیم... که به عظمت خلقتش قسم!! تنها راه رسیدن به او فقط آدم بودن است!با پاهایی روی زمین... سجده گاهی بر خاک... دستهایی بخشنده ... وقلبی که میگذرد! بیا بگذریم ... اول از خودمان ... بعد از آدمها... ازخوب و از بدشان! بیا شبیه خالقمان بزرگوار باشیم... قبل از اتمام فرصت باید بگذریم... که هر که گذشت رسید...و هر که رسید ، دید ! آنچه را فقط به چشم جان میتوان نظاره کرد... بیا یکبار دیگر خوب باشیم ، شاید این بار چرخ بدی استوار نبود! شاید این بار تابوی طعنه شکست ! بیا باز هم فقط به آسمان نگاه کنیم ، حیف از نگاهمان که خاکی شد! حیف از دستهایی که فقط مال را جست! کاش این بار ، پیش از پایان سفر نور را بجوییم... وبا دستهایی سرشار از نور به دیدار آسمانیان برویم... گوش کن!!!! پروردگار هنوز ما را میخواند! هنوز هم امید بازگشت داریم... هنوز هم فرصت داریم... ما هنوز زنده ایم! 

   نفس های به شماره افتاده را می شمارم... ذهن را میشویَم... و زبان را پاک میکنم... دستهایم میجویند،امّا نه برای نگه داشتن! که برای بخشیدن! و گامهایم را دوباره استوار میکنم... راه صعب است امّا من آموخته اَم میتوان رسید! با روزهای رفته آشتی میکنم و آدم ها را... وآدم ها را... خواهم بخشید! و می بخشم! که من لایق شباهت به پروردگارم هستم. من از مجادله گذشتم! از کدورتها... از تنهایی ها... که نگاه به کلّ عظیم ِ خلقت، من ومنیّتی باقی نمیگذارد... نه افراطی ، نه تفریطی... که خالقم عین عدالت است و تعدیل نگرش به جهان آموزه ی آسمانی اَش. دوباره ساخته ها را مرور میکنم ؛ بارها و بارها... نه اینبار فراموش نخواهم کرد! ومن هنوز در راهَم... تا رسیدن به روز قضاوت . تا دیدار . ومن مشتاق دیدار اویَم... و من به او مشتاق ترینم... که بنده گی اَش فقط حدیث اشتیاق بوده و بس! آفریدگار مهربانم ؛ بی جهان میتوانم... بی اشتیاق تو ...نه!!! دوباره ساخته ها را مرور میکنم... جز تو نمی بینم... جز تو نمی خواهم ببینم! 

  



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 91/3/7 ] [ 10:52 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ