سلوک

  بسمه المقدّر

   در رستاخیز وابستگی های آدمیزادی ، لحظه ای به خود میآیم ! در کانون طوفان ایستاده... سر برآسمان... زانو بر خاک... ومن درک کردم انسان بودن را... . در بهت ِفَهم اشتباه مانده ام ، با ناباوری خودی را که ساخته ام میبینم ، چگونه میسوزد ومیریزد ! نه حتی برای خاکسترش هم دلتنگ نیستم . این منی که رفت مولود غرور بود ، مولود خود فریبی من ؛ وقتی بنام زیباییها زشتی هایم را توجیه میکردم . ومنکه شیفته ی آن زیبائیها هستم بزرگترین ظالم ِبدانهایَم !!! این حقیقت ِتلخ ِامروزم بود...إنّی ظلمت نفسی...در من پدید آمد! شرمسار نامی که لایقش نیستم و محبّتی که ادعایش برای معراج کافیست و من بی توجه به این حبّ، راه خویش و خویش پرستی رفته ام . از معرفتم میپرسند...زبان کوتاه و بیان قاصر . از محبتم میپرسند...نه حقّش ادا کرده و نه اصلش .

  وقتی دنیا در لحظه ، لحظه های عمرت معنا میشود و نیازی نیست تا غرق مادّه شوی ، عمق فاجعه به چشم می آید . گاهی معنویت ظاهری همان دنیای فریبنده ایست که تو خود را از هر چه و هر که در آن است برتر میبینی! واین نفس ِدنیا پرستیست! چگونه وقتی خود را نساخته ای ، عیب دیگری میجویی ؟ شرم را معنا کن ... . روزگاری ریاضت ترک دنیا بود و امروز همان ریاضت موجب مرض ! شده! ... که اگر افسار نفس به تقوای عملی ونه نظری بسته بودم،امروز این مرغک دانه چین بلای جانم نمیشد ! که هر چه شد از شیفتگی من بر خود شد ، ان لحظه که برتر از تمام عالم قرار گرفتم...دانای مطلق...مدعی رهرو صراط بودن! و من پیش چشمان خود شکستم!

    در من چه دیده ای دانای مطلق، که این چِنینم به خاک میکشانی؟ میهراسم از لحظه های پیش رو که برسند ومن از حقیقت دور باشم . میترسم برای نهالی که هنوز آن چنان پا بر جا نمی بینمش که تاب طوفان بیاورد. من مجنون ِ لیلای تو بودنم! مست از می نابی که،عالم خلقت را مست تو کرده است. بعد چشیدن این طعم مستی، مرا بر من می نمایانی که چه ؟ معترف به شکستم ! معترف به فریب خویشتنم . استعانت میان لحظه هایم پر رنگ تر از هر روزنشسته ، ایمانم بر کف دست میسوزد و جانم را به قبضه میبرد! امروز مصداق بارز درک بی پناهی اَم . شکسته از آوار خویشتن... چشم بر روزنه ای که بگشائی... دست برآری که جز تواَم دستگیری نیست !  من چنان فریفته ام ،که بغیر شیفتگی اَت دستاویزی ندارم . مباد به حال خویشم رها کنی...مباد ضعفم را دلیل ناتوانی بر بازگشتم گذاری...

    که من هنوز به معجزه معتدقم ! میدانم امید بر بازگشتنم هست که اگر نبود این آتش به جانم نمی آنداختی... شعله ای برافروخته محبوب... از من هیچ باقی نمیگذارد... ومن برای بنده گی ات هیچ میشوم !

    



برچسب‌ها:
[ شنبه 91/2/30 ] [ 7:33 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ