سلوک

بسمه المقدّر

    از آن دَم که ندای مقتدایم در گوش زمان پیچید ، که خود را بشناس...پس خدا را شناخته ای ! ،  دغدغه ام شد شناخت این موجود پیچیده ی خفته در من . هر قدم که بسویش بر داشتم ،جز تعجب و وحشتم نیفزود که آیا این منم ؟؟ این خواسته های رنگارنگ واینهمه تمایلات خفته از کجا آمده بود ؟ روزها و ماهها و سالها سعی کردم و گمان بردم که اور ا تربیت میکنم ! این کودک بهانه جوی درونی را !!! امّا هر از چند گاهی با شیطنتی به عقل ثابت کرد که  تهذیب او بیش از تصور من دشوار است . گاهی خسته میشوم . دور شدن از آدم بودن در طول روزهای گذشته نه تنها کمکی به کنترل این موجود درونی نکرده که زیرکی اش را افزوده و سیاستش آموخته... ترک انسان بودن و تلاش برای نادیده گرفتن نیازها جز ضعف روح و تقویت سیّاسی نفس ثمری نداشت!! این است معجزه ی کلام عزیزترین و بنده ترین بنده ی پروردگار که "لا رهبانیت فی الاسلام " ... که رهبانیت فقط فرار است از رویارویی با موقعیت انتخاب !پافشاری بر طریقی که خیری در آن نیست ، اصرار بر حفظ انچه باید ترک شود ...نامش هر چه بود تزکیه نبود! صبر شاید اما تهذیب نه !!!  ظلم به نفس شاید اما تأدیب نه !! این است که امروز ناگهان کودک بهانه جوی درونی بیدار میشود ... اشک میریزد آنچه حقّش بود و از او دریغ شد مطالبه میکند ! طهارت روحی چیزی نبود که در میدان جنگ بدست آید و من امروز معترفم که یا رب انّی ظلمت نفسی...

    اقرار به وحدانیت خالق و مدبّر جهان...بیش از انکه به زبان باشد به دل و جوارح است . امروز از پس سالهای از دست رفته تنها  یک آموزه دارم و ان اینکه قدم اول در راه رفتن و رسیدن "توحید" است .توحید سخت ترین مرحله ی بندگی است .سرّ جاری در کائنات است که هر صبح و شام ذرّه ذرّه ی خلقت به فریاد می آرَدَش اما، من ِ انسان ِبرتر از مخلوقات جماد، هر روز بارها و بارها از این اقرار سر میتابم. هربار به اعتماد به خود با غرور سر به آسمان می سایم... هر وعده که انسانی را بیش از مقام انسانیتش پاس میدارم ... در تمام این لحظه ها از اعتراف به وحدانیت تو پروردگار مطلق روی بر تافته ام. حال بر سر سجّاده باشم یا بر خم مِی !!! ادعای اعتماد به تو که وِرد زبان خاک الوده ی من است مقدّس ترین ادعایی است که میتوان داشت.ادعایی که میطلبد هر چه غیر توست در مقامی پایین تر از تأثیر بر جهان درونی و بیرونی ام قرار گیرد... در عمل باید!!!... .حذف میکنم آدم ها را از مؤثر بودنشان... خرد میکنم این موجود مغرور درونی را که فخر فروشی اش گوش عالم را کر کرده ... امّا بی نگاه تو و بی مَدد آسمانی ات عاجزم...

   لطیفا... عاجزم از جنگ با خود ! طلب تو شعله به جانم میزند اما راه ندارم... بی مددت نمیتوان راهی چنان صعب را پیمود... مباد سرکشی ام موجب طردم شود... مباد شورش درونی ام طغیان نام گیرد... مباد رهایم کنی ! ملتمس درگاهت... به حقارت سر به آسمان کائنات برداشته در این اندیشه که حقارتش را در برابر قدرت لایزالی ات فریاد زند... معترف به نتوانستن است و مقرّ به عجز ِهر انکه آفریده ی توست... که ذات آفریدگان برابر ضعف است و لاغیر ! تردیدها را میشویَم ، باران رحمتت را ببار بر این خشکه زار! دستانم را بگیر هر چند از فرط خستگی به خاک چنگ زده باشد ، که پاگیر این خاکم و جز به مدد تو کنده نمیشوم... من امید بتو بستم و از غیر بریدم... دریغ مدار یا ربّ لطفت را بر پریشانی لحظه هایم... زمزمه ات میکنم ، معجزه کن تا فریادت بزنم! مست و مجنونم کن... چنانکه پیش از من دیگرانی را مست کردی ... انابه ام را بشنو و دریاب... که مقرّم تو بهترین شنودنگانی...

  دست غیب برون آر و برسینه نامحرم زن... توانی ده آنچه باید باشم نه آنچه فکر میکنم ... توانی ده در کنار آدم بودن ، با پذیرش آنچه مقتضای آفرینش من است به بندگی ات برسم ، به اطاعت ... اطاعت محض از آنچه فرمودی ، بی هیچ پرسشی ... خالقی... دریاب بنده ی عاجزی را که به ناتوانی خود و به قدرت مطلقه ات معترف است...






 



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 91/2/5 ] [ 10:29 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ