سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

بسمه الرحیم

   نشسته بر لب ایوان صبحدم، نوشیده از جام تسبیح فرشتگان،لایعقل از هر چه نام غیر برشمرد؛به رستاخیز مداومت،به روزهای افرینش،  نگاه میکنم .می اندیشم به عالمی که پس از شبی مرگ الود و سرد، تپنده وگرم تنفس اغاز میکند.در این اندیشه که ایا میشود طلوع روز را دید و رستاخیز را باور نکرد؟ زمزمه بر لب، نام مقدس محبتت را پیش کش به همه موجودات میدهم که عاشقانه گرد نامت طواف میکنند؛میشود اینهمه شیدایی را دید وتسلیم قدرت لایزالی ات نشد؟ میگویند قدرت مسند ازمون است،ای بَری از هر ظنّ گمان، با خاکساری در این اندیشه ام که چگونه این همه قدرت در کنار دنیای رأفت قرار گرفته وعالم به ارامش سکون پذیرفته.تو همانی که باید باشی...این منم ، که من نیستم!!

  دفتر حساب روزگارم را باز میکنم، با همان معیارهای ناقص انسانی ام میسنجم، میشمرم لحظه هایی را که دستانت از غیب پرده درید و محبت به جام من ریخت.چگونه از تو برگردم؟ مرا جز تو نگاری نیست! در طاقت لایطاق انسانی ام، با تمام کاستی های بشر گونه اش، چنان گرم وسرخ میتَپی، که بی رقیب ترین محبوب زندگی ام شده ای!! مرا از تو گریزی نیست ! که هر که در تو در اویخت از ماده برید و به معنا رسید.لحظه های سرد و صعب را نگاه میکنم، عجیب جای پای نگاهت هست، چطور انروز نفهمیدم ! مرا ببخش که دیدی ام ، ولی گرفتار خود بودم...مرا ببخش که با هر گام بسوی ماده ، معنای عارفانه ی جنونت را فدای لحظه ها کردم! امروز به حساب هایم میخندم که چگونه برایم نگاشتی اما همیشه گله مند بودم! چقدر گستاخم...درست در همان لحظه ی ملالت من، تو سبب شادمانی می ساختی...صبرم را کجا اویخته بودم! میدانی ...چقدر شکر گزارم... چقدر محبوبی... و اینها هنوز برای تو کم است ! من دم از عقل میزنم، مغرور از نام انسان بودن، در حال مهار نیروهای طبیعت و تو آرام میخندی به اینهمه بلاهتم! صدای لبخند افرینشَت در گوش دریا پیچید و تمام ماهی ها تا ابد عاشق شدند... چطور من ندیدم و فقط به ظاهر دریا خیره شدم! نه...دنیا نمیخواهم...بریده ام از خواسته های دَنی ! همه چیز بعد از تو قرا میگیرد...حتی اقتضائات افرینشم با این جسم مادی!

   نیروی محبتت،لحظه ی گرم و شیرین آدم بودنم را مهار میکند!دست میشویم به جوی توبه ، تا بر خوان عشقت نشینم . دست نخواهم برد میان این عطا، مگر اذن فرمایی! که بی اذن تو هر چه کردم خوارم کرد! بازگشته ام از راههای ذهنی و نرفته، شکر گزار که دستت بازهم پیش دستی کرد! مرا از این در مران...وگر راندی باز خوان ! حال که ریسمان در چاه اعمالم اویخته ای...عالم را فدا میکنم به پای بازگشتنم! که از عالم و عالمیان ، مرا "تو"بس باشد!

 

 

 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 90/12/21 ] [ 7:51 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ