سلوک |
بسمه المنتقم همزمان با سالروز قیام مردم بحرین ، قلب تپنده خلیج فارس ؛ تقدیم به همه ازادیخواهان و عدالت طلبان از نیویورک تا قطیف... سلام ، روز سرخ ِدوباره بالا امده ، از پس ابرهای انتظار ؛ سلام جمعه . سالهاست از پی ِ هم ، که هم کیشانم و هم فکرانم با امدنت صبح زود سلام عشق بسته منتظِر نشسته تا منتظَر بیاید . اما جمعه راست بگو ؛ هیچ زمانی در طول تاریخ میشد که اینهمه چشم انتظار داشته باشی ؟ از غرب تا شرق ، این همه انسان وارسته ، از خاک گسسته ، نگاهشان به صبحت گره بخورد؟ نه ... میدانم تو هم مانند ورق های تاریخ تعجب کرده ای ازدیدن این همه مشتاق که از خود میگذرند ، اما از عقایدشان ، از حقیقت و از خدا ... هرگز نخواهند گذشت ! و مرگ پیش چشمانشان کم بهاییست برای عشقی مدام ، جاری در لحظه های انسان بودن . زمین هرگز چنین چشم انتظار نبوده است...وچنین خونبار... سرشار از ظلم و سرشار از دادخواهی با مردان و زنانی دل بسته به آسمان و نگاه وامدار خورشید تا پرواز را تجربه کنند. برای تمام مشت های گره کرده ، برای تمام فریاد های به صدا نشسته ، برای تمام یا حسین های مانده در سرکوب سالهای ظلم... برای تو قطیف ، شهر عشق و ایمان ...دعا میکنم و میگریم ... تا خدای اسمان پر ستاره مدینه ... طعم ِ ازادی را در سایه عشق به مولانا علی روحی له الفدا به کام مردان و زنان حلال زاده ات بچشاند. قطیف گمان نکن تنهایی... گمان نکن از پس ِپنجه های خون الود شیاطین ، صدای ناله هایت به گوشمان نمیرسد ، ازادیت ، دعای قنوت ماست . اگر این قواعد دست و پاگیر مرزهای بین المللی!!! نبود مردان وطنم و زنان مرد صفتش...بازوی هر متجاوزی به حرمت مردمانت را خرد میکردند. میدانم قطیف روزی من میهمان خاکت خواهم شد.با مردمانت از روزهای پایداری خواهیم گفت... وانروز نه از ملک عبدالشیطان ونه از لشکر چکمه پوش ملحدش اثری در عالم نیست... ان روز نزدیک است... آنسوی دنیا با ساعتها فاصله زمانی دختری را که دستهایش را برای نشان دادن بی سلاحی!!! و بی دفاعی بالا برده ، روی زمین میکشند... توسط نیروی امنیتی که بابت هر بطری اب هم ! از همین دختر مالیات گرفته تا تامین کننده جان او باشد!!! اما ؛ تامین جان او که بیش از تامین جیب کنگره و سنا اهمیت ندارد ! دارد ؟ این مشکل کنگره نیست اگر او مدیر داخلی شرکتی موفق بوده با خانه ای متناسب و زندگی رو به اوج ...وحالا بیکار است...در کاروان زندگی میکند...وهمین روزهاست که این اندک حقوق بیمه ی بیکاری اش هم قطع شود...نه مشکل کنگره فروش کارخانه ی سیگار و اسلحه و داروی سناتور هاست!!! چقدر قلبم برای سرمای نیویورک میلرزد ... وقتی میبینم شب عید را در چادری سَر میکنی تا حقّ از دست رفته ملتت را به بهای نفت و خون باز پس گیری ... وتو چقدر برای من محترمی...درست به اندازه خوهران ایمانی ام ! چون نام ازادیخوهی و ظلم ستیزی بر پیشانی ات میدرخشد ! اگر مرز نبود...اگر منافع نبود...اگر اسلحه ، مواد ، الکل و تجارت ِبیماری!! برای فروش دارو نبود ؛ تردید ندارم ،من و تو دوستان خوبی میشدیم... تردید ندارم... همه ملت ها و مردمان بهتر باهم زندگی میکردند و جنگ تبدیل به فرایندی تحلیل پذیر در صفحات تاریخ میشد. و اما بحرین ، وصله ی تن ِ وطنم؛ یک سال گذشت و سالهایی بیش تر از روزهای غصب ِحقّ ملت تو ، اما صدایت خاموش نشد ، گرچه مشت های زیادی بر دهان مردمانت فرود امد اما ، هر لحظه از هر گوشه ای ندایی برامد که"حق" میطلبید. گمان مبر تنهایی ، و جهان تو را و فرزندانت را فراموش کرده است...اینجا به فاصله ی فقط چند مایل...خاک ایران برا ی تو میتپد ، ودستهای فرزندانش برای دعای ازادی تو هر روز بالا میرود. میدانم مروارید ِقلب ِمنامه دیگر سفید نیست. این را راوی حدیث ناجوانمردی چکمه پوش ها ، برایم گفته...میدانم "مروارید سرخ"، بحرین، که داغ فرزند چه طعمی دارد... خاک وطنم هم بوی خون ِ فرزند راخوب میشناسد؛ و هم صبح ازادی را... مروارید هایت را سرخ نگه دار تا اویز زیبای ازادیت کنیم... میدانم به همین زودی ها زائر شهدایت میشوم... و با فرزندانت در همان میدان مروارید ، دعای عهد میخوانم... الیس الصبح بالقریب
برچسبها: [ جمعه 90/11/28 ] [ 10:7 صبح ] [ م.رزاقی ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |