• وبلاگ : سلوک
  • يادداشت : از شرّ خودم!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سه ساله اي اما خوب مي داني که پدر محصور اين سيني خونين نيست.پدرت ديگر تاب دوريت ندارد...تاب تازيانه خوردنت را...پدر تو را مي خواهد وتو نيز پدر را.پس بال بگشا که اينک دوازه آسمان، به صدايي که تنها تو مي شنوي برايت گشوده مي شود...
    شهادت بانوي آفتاب بر شما تسليت باد
    سلام زيبا نگاشتي بانو
    پاسخ

    چقدر کوچکي ...دست هايت...پاهاي زخمي ات...وجاي تازيانه ا که هرشب ميسوزد...آن زخم دردناک گوش...وچقدر بزرگوار بانوي غريبستانِ زينب که تو را نخوانده اجابت ميکني مرا...