سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

بسمه الفاطر

    نغمه هایی از شادی در این ماه نور جریان دارد. نغمه هایی که نه التیاک بخش درد هزار ساله ما ولی امید به امدن التیام خواهد بود. در این میان برخی ما را به این شادی مذمت میکنند و برخی متحجر میخوانند و برخی نفی میکنند. اما ااین لحظه فرای تمام تعصباتی داغ دلی را باز میکنم تا بدانید چرا این همه غم در دل ماست که با هیچ نغمه ای کوک نمیشویم.

   میخواهم به هزار سال وا ندی قبل برگردم.به شهری که بنام مردی بزرگ خوانده شد. یتیمی از حجاز که حبیب خدا نام گرفت و بزرگترین قدرتهای جهان ان روز در مقابل نه ضربه شمشیر ، که به مرور سالیان ، به حکم عشق حلقه غلامی اش بگوش آویختند. مردی بزرگ از تباری اصیل، از تبار حنفائ، و این مرد حبیب خدا ، محمد ابن عبد الله، روحی له الفدا بود. از انچه که بواسطه فیض این پیامبری به مردمان رسید، میگذریم که همه گفته ایم ونوشته ایم و خوانده ایم و...

  میخواهم از عزیزی بگویم که دردانه این مرد بود. بانویی که سرور بانوان جهان است. و هر که به عشق او ، پسر عمش و پسرانش چنگ زد، مامنی محکم یافت...اما...

   شما که مرا از این جنون مبتلا شده بنام "فاطمه" نهی میکنی...بگو من با داغ نشسته از اتش یک سیلی میان کوچه های شهری که بنام پدر فاطمه بود ،چه کنم؟ بگو من با صدای خسته ی پاهایی که بدنبال وصی خدا تا مسجد نبی خدا دوید، تا حق را احقاق کند چه کنم؟ بگو چرا پاهای فاطمه ان روز بر زمین کشیده میشد؟ از بیرحمی کدام تازیانه بود؟ ان تازیانه به فرمان چه کسی فرود امد؟ چرا فاطمه مجبور بود برای اشک های شبانه اش تا دره احد برود؟ همسایه ها از چه ناراحت بودند، از ناله یک دختر در داغ پدر؟؟اینکه در قاموس عرب ان دوره عجیب نبود؟ ایا این ناراحتی از این نبود که میدانستند باعث این ناراحتی بی تفاوتی انهاست؟ بگو کجای این دین اسمانی ، که داعیه دارانش در سقیفه هم پیمان شدند، نوشته بود درب خانه مسلمانی را که زنی از بازکردنش امتناع میکند! بشکنید؟ تو از ان لحظه باز شدن ان در و حکایت دیوار و مسمار چه میدانی؟؟ بگو ایا این بیعت اغشته بخون ِ ، با اجبار و اکراه شکستن حرمت خانه جانشین رسول خدا درست بود؟ بگو برای من در خاطره های نقل شده شما! دلیل از میان رفتن سبط رسول خدا چه بوده است؟ فقط جواب بده...

   نه برایم توجیه نکن که سالها از این داغ میگذرد...ایا تو ظلم کننده به مادرت را فراموش میکنی؟ فاطمه از مادرم برایم عزیزتر است! فاطمه برای من ، از هر چه خورشید بر ان بتابد عزیز تر است! بدی های مرا به رخم نکش! از خوبی فاطمه بگو...که بدی تمام محبانش در پرتو خوبی او بیرنگ میشود. و این راز ماندگاری مکتب ماست. نه دوست عزیز ، دوستی ما جای خود، اما "فاطمه" برای من خط سرخی است، گه گذشتن از ان بازگشتی ندارد. فاطمه حرمتی است که هرگز شکننده اش جایی میان ما نخواهد داشت... برایم توجیه اقتضائ زمانه نیاور...این همان اقتضائیست که علی را خانه نشین کرد...نمیخواهم هرانچه بوده را افشا کنم...اما تو اگر نمیدانی فقط به تاریخ مراجعه کن و ببین کدام قوم بودند که با بازماندگان پیامبران چنین کنند به جز... ! و از دید من همه ی ظلم کنندگان به خاندان ال رسول در یک سطح هستند. پس یزید و مامون و هارون و معاویه ...یا ابن ملجم و اولی و دومی و سومی از دید من برابرند.

  و...عرض ارادتی به چادر خاکی ات بی بی جان...

    در کوچه های بی وفایی مدینه راه میروم و تمام لحظه ها را مرور میکنم... تمام ناله ها را ... و درست زمانی که باید به عهد وفا میشد... با نامردمی شکسته شد. کنار در خانه ات تکیه به دیوار مینشینم...این جا خبری بوده ؟ جای شعله است بر دیوار !!! صدای دعایت پیچیده... این بوی عِطر از کجاست...نکند جبرئیل امین را مهمان داری...شنیدم که بعد از پرواز حبیب خدا جبرئیل به زیارتت می امد... یعنی هنوز هم زائرت هست؟؟ میدانم درد است میان قوم بلا، مبتلا بودن ؛ اما دروغ نمیگویم نمیدانم در بیان ادم هایی که کینه خوبی ات ! چشماشان را کور کرده نمیدانم زندگی چه طعم دارد... همدم روزهای بیت الاحزانت تا اخر عمر، داغ روزهای درد را میان چاهها فریاد کرد! و هر زمان نامی از غریبی ات امد، پسرانت اشک پیشکش کردند... میترسم  یوسفت نگاه به نوشته ام بَرَد و دلش بشکند... نمیخواهم دلش غمگین شود... هر چند هست! مادر ِتمام بی مادری ها، دستگیر روزهای نا فرمانی ام...کنار چادر خاکی ات روی زمین داغدار مدینه ، مینشینم... زار میزنم برای لحظه هایی که از وصفشان عاجزم! و... زبانم بسته است... من از مادر سادات چه بگویم؟ از غیرت پسرانت واهمه دارم وگرنه میگفتم از جای پنجه ... از تازیانه ... از در شکسته...بوی اتش ... دیوار ... گوشواری که ... و از ان مسمار... داغ دلم پیش کش غریبی ِ بزرگوارانه ات... 

   مادر ِ امید عالمیان ! چقدر غریبی ! دغدغه های ذاتی ام را میشویم ...با اشکهای گرم از داغ سرخ مدینه پا میگیرم.

قلمم نذر غریبی تو پسر عمّت و پسرانت باد . قبول کن!



برچسب‌ها:
[ شنبه 90/11/8 ] [ 9:32 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ