ميآيد آن مردي كه ميگويند ميبارد
از آسمان دستهايش رحمت موعود
سلام بانو.......گوشه زندان کوفه اشک مي ريزد ربابياد اصغز کرده با نوشيدن يک جرعه آب
کنج زندان بلا گشته عزا خانه ماعازم شام و مدينه شده اين لشگر ما