سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

       بسمه الله ذوالجلال و الاکرام

    نمیدانم در آوارگی ام چه سرّی می بینی... در سرگشتگی ام... در این نیاز دائم به تو... خوب میدانی آنچه برای دیگران غایت شده برای من بی ارزش است! و خدایا من با دنیا آرام نشدم!!! و تو هر چه بیشتر می دهی برایم عادّی تر می شود! برای دنیا و مَتاعش سپاس یا حضرت حق! که هر چه دادی و گرفتی عین مصلحت بود و بیش از حقّ من! برایم سنگ تمام گذاشتی در آفریدگاری ات...گلایه ندارم خوب میدانی! امّا ...   من شیفته ی دردهای فرستاده از آسمانم! همان دردهایی که دارویش فقط و فقط به دستان توست! من شیفته ی درهای بسته ام! راههای بن بست! نشستن پشت  دیوارهایی که از هر طرف اِحاطه ام میکند! خوب میدانم لحظه ی رسیدن همان بن بست است! تا بحال شمرده ای چند بار دستم را در آخرین دقایق گرفته ای ؟ شمرده ای چند بار من تمام کردم و تو شروع؟؟؟ شمرده ای چقدر بریده ام و چقدر پیوند داده ای ؟

   و امروز باز بریده ام! نشسته ام پای بن بستی که نه پای گریز دارم و نه دست ِیافتن ِراه... باز زبانم بسته شده... حکمتم به باد رفته... چشمانم گره خورده به آسمان بخشایشگری ات...هبوط مرا فراگرفت... و تو شاهد بودی!!!! ومن منتظر معجزه ام... خوب میدانی بتو معتقدم! به وحدانیّتَت در آفرینش و تدبیر امور عالمیان! و حالا ... پیش چشمانم سؤالی گذاشته ای و عزیزی که تاب سقوطش را نمی آورم! تو خوب میدانی ، سقوط او نابودی من است! و کاری از دست بر نمی آید!!! معترفم به ناتوانی ام! مرا شاهد این سقوط نکن! از من نخواه تاب بیاوَرَم رفتن جزئی از روحَم را به راهی که فرسنگ ها فاصله دارد از صراط تو و مهربانی ات ... و نگاهم بی تابی اش را پنهان می کند! کلامَم آرام می شود... استدلال را رها کرده ام... من از بحث عقلی بریده ام!! چگونه به راه دل بحث عقل کنم؟؟ راه راهِ عقل نیست!!! حربه ام از کار افتاده... به ذوق رسیده ام... به معرفت ِقدرت لایزالی ات! به آن نور جاری در میان اشیائ و جماد ... به بازتاب انوار الوهیتت در میان  آدمیان... دل بسته ام! اگر این تقدیر ، آزمونی است دوباره که ... می پذیرم و تسلیم... مثل همیشه ! امّا نا امید از بازگشت او نخواهم بود ... که دیده ام رفتگانی را باز آوردی... روزگاری قلم را نذر کردم... دیروز تر ها "او"را نذر بازگشتنش... و امروز نفسم را نذر می کنم!! بار خدایا... پروردگار راههای رفته و نرفته... آفریننده ی رازهایی که هرگز بر ملا نمیشوند! داننده ی رموز قلوب بنده گان!! این نفس عهد اطاعت می بندَد! عهد ِتسلیم! عهدِ بنده گی! این ذبح مشتاق به قربانگاه را بپذیر...

   اعتمادم را... اعتقادم را... تمام آنچه به رحمت و رحمانیت بخشیده ای... در میان این تقدیر گذاشته ام! خدایا من با همه هستی اَم ، بازی می کنم و به تو اعتماد دارم ! همیشه همین کار را کرده ام!!! من آدم محاسبه نیستم خوب میدانی... و تو همانی که بی محاسبه می بخشی و عطا می کنی!! کفران است از یاد ببرم عطایای الهی ات را ربّ اسمانها و زمین!! که نیافریدی ذرّه ای را مگر اینکه به وسع ذاتش و اقتضای فطرتش هدایتش نمودی... و هر ذره ای در این کائنات به توحیدت معترف و به ذکرت مشغول است  و تو بی نیازی از ذکر حمد مخلوقات و مخلوق محتاج به ستایش توست!! عظمتت در قلبم عجیب است و حبّت بی مثال... رهایم نکن

   هدایت این مخلوقات ِظلوم ِجهول را اراده کن... که از تشخیص خیر وشرّشان عاجزند!! هدایتِ"مان" را اراده کن! که هر که را اراده فرمودی جز به "حق" هدایت نگردید... یا من یهدی من یشائ

 



برچسب‌ها:
[ جمعه 91/3/19 ] [ 6:7 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ