سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

بسمه الواحد القهار

  برای تو کبوتر مهربانم ! که آسمان نجف را عاشقانه پرواز میکنی...

   صدایت چقدر سبز بود... درست مثل لحظه های از خدا گفتن... همان بغض کهنه بازهم در صدایم نشست... خوب میدانی کجا هستی... جایی میان زمین و آسمان ، که خاکش به یمن قدوم عزیزی همیشه عِطر آگین است. ومن به هوایش حسادت میکنم ، روزی که شاهد تنفس عدالت در ثانیه های تاریخ بوده اند." نجف " رویای دور دست رسیدن به عدل . حبیبِ لحظه های سخت آرامش ! غوطه ور شدن در آرامش مطلق حرمش گوارایت باد ! چشم هایم به نگاهت غبطه میخورد... به جای من به آسمان صحن نگاه کن... گوشهایت را تیز کن شاید صدای بال زدن فرشته ای امد... اگر عظمت مولا اجازه داد !

    من سرّ عشق نمیدانم ، اما رازی است در وجود انسانهای آسمانی که  اگر شیفته شان نباشی عجب دارد ! و علی روحی له الفدا چنین است... بارها گفته ام... با بغض... با خشم فرخورده یک ظلم عظیم... به هرکه جرات کند غصب حق ّ مطلق را به ناحق ! درست بشناسد ؛ بدی ما به پای ما... ! از علی بگویید...و سکوت میکنند... واگر کمی فقط کمی، علم داشته باشد... علی را می ستاید... نیست بشری که تو را بشناسد و شیفته ات نشود! در وصف نیایی... مولای آرام ِ لحظه های جهاد... کدام دریا را دیده بودی ، که هیچ موجی طوفانی ات نمیکرد!!! عرفا عمری به دنبال فنا میگردند ... تا در لحظه ی موعود فنا فی الله شوند... علی ؛ مولای مهربانم... هر لحظه عمرت فنای فی الله بود... از لحظه تولد با ان عظمت در حرم گرفته تا لحظه ی عاشقانه ی پرواز در محراب... و ارادت چه واژه ی حقیری است در برابر تو ... حتی جنون آدمیزادی ام  در برابر عشق مطلق ات به " الله " لال میشود... من خدا را با تو شناختم .در حرمت مهربانا نه ات نسبت به حبیب خدا... با سمعاً و طاعتا ، بی چند و چون گفتن به امر حق... با راه رفتن های نیمه شبت میان کوچه ها فقیر نشین؛ حاکم ممالک اسلامی!!!  با همنشینی مردانه ات کنار بی بی دل شکسته ی مدینه... درست همان لحظه که در اوج ظلم !!! با مهربانی بی بی را به خانه هدایت کردی تا قوم بدکار هلاک نشوند... نمیدانم لحظه ی شکستن حرمت منزل ِنور به قلبت چه گذشت... وخدا با نگاه علی چه کرد که چنین مهمان صبر شد!!! برای من... من ِبیظرفیت!!! تصورّش هم محال است... هربار با مرور ان لحظه دیوانگی ِادمیزادی ام ،عود میکند!! اما تو ارباب ِلحظه های سختی... و صبر میکنی... .من تو را از بین صدای شمشیرها شناختم، وقتی خودت را برای خدا جا میگذاشتی... میدانستی که این چکاچَک ، روزی تخم کینی خواهد شد، که قربانی معصومش طفلی به دنیا نیامده خواهد بود!! من تو را ان لحظه که تازیانه در دست، بر پشت اهریمن زر و زور، در اوج قدرت ِ شیطانی شان، حدّ شرب خمر جاری کردی شناختم!!! چقدر از دنیایی که در ان زندگی میکردم دور بودی!!! و چقدر نزدیک خدا ! خدایی که چون تویی را آفرید لایق عشق است و دیگر هیچ !

  مولا... هم پرواز لحظه های ادم شدنم، مهمان خانه توست... دلش پر از تَرَک، بدنبال مرحم زخم های سرباز و بی مداوا... میدانم همنفس اشکهایم اکنون ، نگاه گریانش مهمان ضریح شده... دستانش را بتو میسپارم... تا تنها نباشد... و من... دعای امشب اویَم ! که اجابتم می کنی !! به او گفتم فقط سلام کن... مولا فقط " جنون " پاسخ سلام من است ! همان طعم آسمانی ارادت، در کام عاشقانت ، ما را بَس ! 



برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 90/12/24 ] [ 11:35 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ