سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

بسمه اللطیف

    پروردگار لحظه های آرام انسان بودنم سلام!

   از پس ِ روزهای غفلت باز آمده ام ، زخمی اما نه لاعلاج ، بر آستانت نشسته ام . زانو بر سجاده به آسمان نگاه میکنم ؛ دراین اندیشه که در لحظه ی غفلت چگونه مرا به یاد داشتی ! من که ظلم کرده بودم به انچه ارزانی ام بود . به نوری که هنگام خلقتم در سینه قرار دادی وعشق نامیدی اش. شاهد باش که هنوز هست و هنوز گرم است گرچه نه به پر فروغی لحظه ی نخست،که با دغدغه های ادمیزادی ام کمی کدر شده،اما هر جا میرودگمشده ی نهایی اش تویی . نمیدانم این جنون از کجا در خلقتم نهاده ای که وقتی در منزل دیده مینشینی ، هیچم به چشم نمیآید  ، حتی آروزی دور دست آرامش!          

    نمیدانم این همه مهربانی ات را با چه توصیف میتوانم کرد؛ ان هنگام که فراموشی مهمان خانه ی ذهن فرّارم شده اما تو به یاد داری عهدم را،بی انکه بدانم ،دستم میگیری،بی انکه بخواهم حتی! چگونه توصیفت کنم؟!! در کدام کلام میگنجی؟!! محبوب آسمانی من... حتی نفهمیدم چطور این همه عمیق،دوباره در خانه ی دلم یافتَمت! بدون آه ِگرم ِسوختن نمیشد،میدانم و وای ِ من که چه نا سپاس گلایه از سوختنم کردم! که اگر میدانستم پایان راه،لطافت ِحضور توست ، پروانه وار به آتش ِمقدّرت میزدم!هر لحظه به یادم بودی ومن حتی در خلوت مناجتم برایت شریک داشتم...اما ایمان دارم وقتی مرا چنین ضعیف افریدی، به اقتضائ لطف بیکران و مهربانی پایان ناپذیرت بوده تا من خطا کنم اما بازگردم...اشک بریزم...آه بکشم و تو...همیشه یگانه عالم ... با همان عطوفت همیشگی ببخشی ام. من مجنون لحظه های بازگشتم... وقتی مرا انتخاب میکنی بی انکه بدانم می ازمایی،کمی خبطم،کمی صحیح،اما میرسد نسیم دست گیر حضورت،همیشه جاری ِ تنهایی ها...و من دوباره بر میخیزم و آغازمیکنم...

  به اعتمادت تکیه میدهم ، که میدانم هرگز اعتماد کننده برتو متضرر نیست ... وتو نگاهت را درست در لحظه ای که بریده ام ،درست در لحظه ی سقوط به چشمم میاوری که؛ برخیز دیدمَت...!!! پروردگار واحد قهّار!! با تمام کاستی های ادمیت ، در حضورت به خاک می افتم و بدان هیچ دلفریبی زیبا تر از نسیم همیشگی رحمتت ندیده ام. من ترا یافته ام ... گرچه به صفت کودکان گریزپای،خانه ی دلم میزبان عاطفه ی انسانی باشد! اما تو همیشه بکر،همیشه دست نیافتنی،بالاتراز هر رقیبی،مالک همیشگی ام خواهی بود... و من به این تعلق می بالم وقتی برای داشتنت باید انچه در خلقتم نهاده شده ترک کنم... نه به سختی که به رغبت به مِیلت سر مینهم... خواه قربانی کن و خواه ببخش...

  میدانم صدای نگفته های درونم را شنیده ای... میدانم هنوز برایت عزیز هستم، انقدر که تقدیرم را تغییر میدهی... میدانم اسیر تو بودن عین آزاده گی ست... میدانم بهتر از خودم میدانی چه چیز را چه زمان داشته باشم... گرفتار تو بودن یعنی رهایی... و من مجنون بنده ی تو بودنم !!!

 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 90/12/14 ] [ 9:46 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ