سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

بسمه المقدّر

  پیش نوشت: به جهت مشغله های علمی و ... چند روزی گرفتار بودم ، البته هنوز هم هستم! این اولین فرصت است و عرض ادبی سریع به بصر میرسد... .

    نهم ربیع الاول از ان روزهایی است که صبح با حال خوش بیدار میشوی... کلاً ربیع الاول ماه خوبی است ! دلمان سبک ... دستها بخشنده ... قلبها نورانی ... لبها به ذکر... و چشمها به راه ! به راه آمدنت سرو قامت بنی هاشمی ... ! پسر ِفاطمه فدایی نمیخواهی؟ میدانم فدایی و دعاگو زیاد داری ولی چه کنم دل ما به یاد تو خوش میشود و دیگر ... هیچ ! یاد روزهای سخت را تکرار میکنیم تا یادمان باشد وقتی آمدی گول هر حرفی را نخوریم ، یادمان باشد حواسمان را از همین امروز به جیبمان جمع کنیم ! هر نانی خوردن ندارد ، مبادا فردا نتوانیم در حضورت تقدیمی داشته باشیم... اخر جان ِ جان گرفته از حرام هم نمیخواهی ! روح من فدای ِ ندای ِ "انا المهدی " ات کی می آیی ؟ بگو... میخواهم همه راه را برایت کل نرگس بیاورم ... فقط بگو کجا ... کی بیایَم ؟  من راه را پیدا میکنم ! نه ... نگاه به این نامه عمل نکن ! کمی خط خطیست...شاید بسی بیش از کمی ولی ... دلی دارم آنقدر شکسته و مشتاق به "تو" که میدانم هر زنگاری را با شنیدن صدای گامهایت پاک خواهد کرد . آقای منتظَر وعده دیر شد ... من که نا امید نمی شوم ، نه فقط جمعه که هر روز آمدنت را ارزو میکنم ... با هر سلام به ملائکه ... با هر قامت به نماز ... نه خسته نمیشوم ... میدانم دعا اثر دارد ... ولی دنیا خسته شده ! باور کن !

   انتظار تو غم دارد اما نه ازاین غمهای ابتلایی دل مریض من ! از ان غم ها که وقتی یادش می افتی زمین و زمان هیچ می شود...! آدم ها برایت کوچک می شوند و صدایشان آن قدر دور دست که دیگر کلامشان را تشخیص نمی دهی ! غم ِ انتظار تو ... حسی غریب است میان عشق و وصل... عادتی عجیب که ترک نمیشود ... وقتی فکر آمدنت را می کنم می بینم چقدر امروز کار دارم... چه تغییراتی که نداده ام... وای اگر بپرسی چه جواب دهم... امدن تو و انتظارت آدم تربیت می کند... سفره پاک می کند و دل بزرگ ... همه دغدغه های مادی گرایانه ام حتی محبوب ترینشان رنگ میبازد در راه فدا شدن برای راه ِتو ! یعنی اینطوری خوب هست ؟ این طور که برایت دنیا را بسازیم ؟ از همین حالا اصلاح را شروع کنیم ؟ اینکه تن و دل به وسوسه ی شیرین مال و مقام نفروشیم ؟ این روزها هر روز رنگ تازه ای میرسد... آقا جان میدانم که میدانی پیدا کردن رنگ خدا چقدر سخت شده! 

   راستی دعایم  میکنی ؟ دعایمان می کنی ؟ که همیشه عاشق باشیم ... که نان به نرخ روز نخوریم ؟ که "علی" وار پای حق بایستیم... چون "حسن" ببخشیم... و مانند "حسین" ذبح شویم اما کمر خم نکنیم! "روحی لهم فدا" ... آقا ، جانم فدای لحظه های عمرت باد ! دعایمان کن ... چشمه اشکمان خشک نشود ... دست و زبانمان کوتاه باشد... دلمان بزرگ... نفسمان بی هوش! میگویند دعای عزیزان خدا گیراست ... تو که از همه عزیزتری دعایمان کن ... منتظرت باشیم .

    فراموش نمیکنم ، خدا هست ؛ فراموش نمیکنم ، تو می آیی ؛ فراموش نمیکنم ، باید آماده باشم تا مگر هر لحظه صدای "انا بقیت الله" در گوش زمین بپیچد... پس مواظب دستهایم هستم سر سفره ای نرود ... مواظب چشم هایم هستم مهمان هر نگاهی نشود ... و پاهایم مبادا راهی برود که تو موقع دیدنم روی برگردانی ! و دلم... این دل ِ دیوانه که هروز به دامی مبتلاست... دستش را بگیر ... مهمان ارزو نشود ... جز آرزو دیدن تو و فدا شدن برایت !

    روز آمدنت قربانی ات میشوم ... فکر نکن این جا مدینه است که ولی خدا را ... نه ! ما بَدیم ! اما جان فدا کردن را خوب بلدیم !  از تو به یک اشاره ...

   می بینی ! برای من هیچ وقت دیر نیست ... که ولایتت را جشن بگیرم ! من کیمیایی دارم که هر گناهی را پاک میکند وهر تاخیری را تعجیل !! در بن چاهی همی بودم نگون... در دوعالم هم نمیگنجم کنون...

   من شیعه اَم... شیعه اثنی عشری !

    


پا نوشت: از همه ی خواهران و برادران ایمانی طلب دعای خیر دارم... "امّن یجیب بخوانید ودر فراز کنید!"


 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 90/11/16 ] [ 9:57 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ