سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

بسمه الصبور

  امروز چهلمین روز از اتش گرفتن خیمه ایست که عزیزترین های ِ عزیز ِ خدا درونش بودند...از عاشورا وانهمه مصیبت خواندیم ونوشتیم وگریستیم تا به امروز رسیدیم...به روز تجدید عهد با" صبر "

    وبازگشت بانوی قد خمیده بنی هاشم به وعده گاه پرواز عزیزانش ؛ وبازگشت دختر نوارنی ترین خانه ی روی زمین به تلی که روحش را پیش از جسم به اسمان ها برد...و بازگشت در حالیکه تکه ای از قلبش را در دیار نامردمان ِ بی قلب جا گذاشته... در حالیکه حرف های زیادی دارد نه برای گفتن که برای سکوت ! و امد زینب در حالیکه دختر کوچکی را که  چهل روز قبل به رسم امانت برده بود ، امروز کنارش نیست و کنار دیگر عزیزانش او را نگاه میکند.

     واقعا زینب کیست ؟ تا بحال به شدائد زندگی این بانو  و منزلت اجتماعی اش نگاه کرده ای؟ این همه تناقض! مرفه ترین زندگی در کنار تلخ ترین سرنوشتِ انتخابی ! همسر بی بی  زینب پسر جعفر طیار و مردی مرفه است اما زینب راه بیابانِ بی سر و سامانی ِعشق را انتخاب میکند! او الزامی به این کار ندارد جز عشق ! و امان از این عشق... که دلبری میکند تا همه چیزت را ببرد! و زینب امروز ایستاده بر ابتدای راه رفته ی چهل روز پیش ... بر پاره تنی که یاد آور چهار عزیز دیگرش بوده... و حالا کنارش نیست! او به دنبال قبر پسرانش نیست ...نه ...مادر بودنش را یکبار پیش نگاه حسَین قربانی کرده... در مرام بنی هاشم نیست فدیه باز طلبند!

     او به دنبال عِطریست از اسمانی ترین مرد زمین ، از رسولی که خداوندگارش اورا دوست میدارد...از عزیز ترین بنده ی خدا؛ او به دنبال سایه پدر است ... نگاه مردانه علی ... ابهت و صبرش میراث پدر است! واین کلام برّنده که هر گاه بر زبانش جاری میشود ، عاشقان علی را به یاد خطابه ی مولایشان می اندازد ! زینب امروز فقط دنبال حسین نیست...! مادر را جستجو میکند که سال ها قبل در شبی تاریک میان کودکی و عقلانیت ترکش کرده...و خانه را به دست های کوچک او وتدبیر مادرانه اش سپرده...مادری که زینب را دوست میداشت و میدانست که شانه های نحیفش برای تحمل این بار هنوز کوچکند...مادر میدانست زینب پس از این داغ بیشتر میبیند...اما چاره ای نبود... امتحان زینب غم و صبر بود و...بس! امروز زینب میان پاره های جامانده ی جگرش در کربلا دنبال برادر مظلومی میگردد که چهره اش از فرط خورش سمّ به سبزی میگرایید...و زینب خوب میدانست که این فتنه از کدام مطبخ برخاسته اما باید صبر میکرد... او میدانست که برادر بخشنده اش چقدر میان در دیوار خانه اش تنهاست...میدانست که غم تحمیل شده در این عذاب خانگی از غم مهری که با دشمن خدا بر پای کاغذی خورد سنگین تر است وباید صبر میکرد...حسن مجتبی ، مظلوم ِ با حیایی بود که درست پیش چشمان خواهر و برادر پر گشود و زینب داغ لحظه ی اخر را همیشه گرم و سرخ بر سینه احساس میکرد وقتی پاره ی جگر ِحسن را نشسته به تشت خون دید...

   وبعد زینب ماند و حسین ... یادگار همه ی عزیزان ... همه میدانستند که زینب عاشقانه حسین را دوست دارد...و زینب خوب میدانست که "عشق به حسین و عشق به خدا" گرهی است که هرگز از هم باز نمیشود ! تا روز امتحان رسید واین بار این حسین نبود که به میدان می رفت روح و جان زینب بود...نگاه ملتمسانه ی قاسم را دیده بود وامدن پیکر پاره پاره ی اکبر را و دیده بود که حسین طفلی را که زینب بارها در اغوش ارامَش ساخته بود ، چطور به استان پروردگار تقدیم کرد...دیده بود قد خمیده حسین را وقتی از بدرقه ی پیکر بی دست عباسش باز میگشت... و زینب در استانه ی همان خیمه ای که به هنگام امدن پیکر پسرانش گوشه ی ان نشسته بود تا برادر را غمگین نبیند...حسین را بدرقه کرد..." من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود"

   خواهرت امده امروز ارباب ! اما اگر او را نشناختی تعجب نکن... قدّ خمیده اش حاصل وداع با پاره تنی است که غریبانه کنار خرابه های خراب اباد ِ شام به سویت پر کشید...اگر صدایش گرفته ارباب از فرط مدح خداست و اعلام مظلومیت تو... اخر میدانی میان هلهله ها خطابه گفتن سخت است...آقا جان ! باورت میشود...همسرش اورا ببیند ونشناسد! باورت میشود که زینب بعد از تو فقط چشم به راه لحظه ی رسیدنش به وصال حق باشد ؟ ارباب، بیماری که به زینب سپردی حالش بهتر است ...دست به دعا دارد ... اما زینب نگذاشت به یادگار امامت که نگران بودی اسیبی برسد...ارباب زینب دلتنگ صدایت که میشود به ناله های پسرت در سجده گوش میکند...و هر بار به یاد ان شام وداع در سرزمین بلا ...به یاد ان سجده های وداعت اشک میریزد...زینب برایت چهل روز صبورانه اشک ریخت... . امروز امده تا سری به دلی بزند که با تو ارمیده... و برود تا کنار فرشته ی سه سالت در خراب اباد ِشام تا ابدارام بگیرد... .

  امروز روز اشک های ارام است...روز داغ های سرخ...روز زخم های سر باز...روز بیعت دوباره است با غدیر...روز به یاد اوردن لحظه های تردید و انتخاب...روز تجدید عهد با صبر است...امروز روز "زینب" است عقیله ی بنی هاشم روحی لها الفدا...

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 90/10/24 ] [ 12:9 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ