سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

به اسم تو ای دوست...

   این روزها مرا دیده ای؟؟؟

    سرم شلوغ است ،گرفتارم. دردهایم را گوشه ای تلنبار کرده ام تا در اوّلین فرصت با هم سر عقده گشاییم. اشک هایم را در صفحه های عریض کتاب سرازیر میکنم...مبادا نگاهم را از کلمات بدزدَد ؛ می بینی روزهایم محدود تر شده و تو... در میان این همه دغدغه دلربایی می کنی. آدم سر راهم میگذاری؛ زبانم را باز میکنی؛ یادت در دلم غل غل میزند و من ...خدایا... تو که میدانی نقطه ضعف من چیست...تو که میدانی وقتی دوستانی با اشتیاق  نگاهم میکنند تا حرفی بزنم، نکته ای ،ایده ای ، راهکاری...نمیتوانم به ساعتم نگاه کنم و بگویم ببخشید من وقت ندارم!!

   مانده ام از حال خودم کتابهایم را که ورق میزنم می بینم بیشتر از نکته ، نام تو آمده!!! فقط یک سری خط ممتد وبعد برای تو ...غزلی، شعری، دلداده گی...محبوب من...حیفم میاید وقتی حال خوشی دارم بگویم برو ...من وقت ندارم! میخواستم بی خیال شوم اما فکرکردم شاید به روزی که برایش تلاش میکنم؛ نرسم !!! لااقل با تو بوده باشم! کی خبر دارد از فردا ...شاید برای من نیاید ...انوقت لحظه ای را که تو با همه ان زیبایی ها کنارم بوده ای گذاشته ام پشت در تا تست بخوانم!!! آه چه معامله ی پر ضرری...

   به تو فکرمیکنم...به همه ی انچه آفریدی ... به تمام موجوداتی که در سرتاسر عالم خلق کرده ای و مرا هم...راستی من از آن بالا خیلی کوچک هستم نه؟؟ نگاه مهربانت چطور دلش میاید با این همه زیبایی مرا هم ببیند...من که خودم میدانم چه هستم!! وای خجالت می کشم ... تو به آن خوبی، کاملی و من "منِ ظلومِ جهول"! با این همه وسوسه های رنگ رنگ ...همه را میخواهم و تو را هم...چقدر حریصم من! در لحظه های سکوت، قلب من خالی نیست . نمیگویم فقط تویی؛ که این ادّعایی بزرگ است برای من؛ ولی شاهدی ،که تو هستی . بوی تو هست ؛ رنگ تو هست؛ صدایت در گوش دلم میپیچد. من محرم نیستم! همه ی عمر میدَوَم ... میدَوَم و می خواهم؛ در حالیکه تو این جایی درقلب من ...نزدیک تر از رگِ حیاتم...در هر نفسم...اگر بازدم های انسان زبان داشت نامت را زمزمه میکرد. ایمان دارم فرای علم پزشکی و یافته هایش؛جایی درون ریه ی آدمیزاد نام تو هست...همین است که گاهی "آه" می کشد و همین آه نجاتش میدهد...مگر میشود اثری از تو داشت و نجات نیافت!

   من مفت باخته ام. همه ی روزهایی را که فکر کردم در راه پیشرفت میروم اما "تو" را ندیده ام! مفت باخته ام هر چه را بدست اوردم که مرا از تو دور کرد ومن احساس مترقّی بودن میکردم...چقدر مضحک بودم !!!! مرا ببخش برای همه ی دقایقی که مرا می دیدی یا "بصیر" ومن به دنبال غِیر بودم...از تو کلامی بر لبم جاری نبود یا "سمیع"...و تو یا "صبور" با من ساختی تا بر گردم... تا پیدایت کنم. هر چه غیر از تو داشتم گرفتی تا فقط تو را داشته باشم یا "غیور"ومن گلایه کردم!!! هر چه از دست داده ام؛تاوان غفلتم بوده! من "راضی ام"به از دست دادن هر چه ما را دور کرد "راضی ام"!!! اف بر من اگر گلایه کنم!!! روزهایم را بدون تو نمیخواهم! ترجیح میدهم در نگاه مردمان هیچ باشم اما با تو! خدایا خودت را از من نگیر! حالا که روزهایم عطش گرفته اند برایت، دور نشو!! رهایم مکن...من نادانم...کم نبوده بیراهه ای که دوبار رفته ام...دردم را به خودت درمان کن...کاری کن هیچ مرحمی با زخمهایم سازگار نباشد! جز تو ونامت و یادت...

   مرا،از یاد خودم ببر، تعلّق را،عطش را وخواهش را ؛ کاری کن جز تو در من هیچ نباشد... با تمام بدی هایم دوستتدارم، به حرمت آن همه صبر که در حقّم روا داشتی رحمتت را دریغ نفرما...راستی این روزها مرا دیده ا ی؟؟؟ روزهایم با یاد تو میگذرد و امید در آن ولوله کرده ...هر چند آرام میسوزم و مردم دردم را می بینند...اما من به یاد تو ای دوست دلشادم...از دوریت ترسان و به فضلت امیدوار...

  رهایم نکن!

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 90/8/28 ] [ 10:12 عصر ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ