سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوک

بسمه الرئوف

   امروز دربیابانی راه میروم،که روزگاری مردمانی نیک و بد در آن بوده اند. نیکان انهایی که حق را پیروی کردند و بدان عده ای که حق را دیدند  تایید کردند و طرد!!! ساختند. کنار چاهی میرسم که گویی از ابتدایش سبب وجودش بهانه اطراق در چنین روزی بوده! همهمه ها را میشنوم... وصداهایی که نوایی ملکوتی دارند...چشمانم محرم نیستند!! وای بر من ! در بیابان خیالم قدم بر میدارم و دست در ظرف آبی فرو میبرم تا تجدید بیعت کنم ! روزی این بیعت با تولدم بر گردنم نهاده شد و از ان زمان که بدانم موظف به تجدید ان هستم.

  میدانی چرا تجدید بیعت ؟؟؟  اخر من درگیر خودم هستم ! نه اعتقاداتم ... در هجوم اشیائ و مادّه سر در گم شده ام. فراموش کرده ام  امدنم بهر چه بود ؟؟ بدنبال هر چه نباید بروم، میروم و بدنبال هرچه باید هرگز... شاید تقصیر من نیست ...شاید فقط قصور از من باشد. اخر من انسانم و انسان کاهل !  زبانم میچرخد و ادعا میکند اما روز عمل خدا میداند به کدام راه میروم!!  این است که باید مدام با خودم تمام اتصالهایم به ملکوت را چک کنم. درست مثل چتر بازی که قبل از پریدن صحت وسایلش را مرور میکند. باید مدام با خودم مرور کم به چه اعتقاد دارم به چه ندارم . چه چیز بر اساس ان اعتقادات درست است و چه چیز نیست.

  ریسمان ملکوتی من از دو رشته تشکیل شده ؛ یکی از انها کتابیست عجیب با رموزی بی پایان که هر چه از علم یا خرد و حکمت بجویم، در آن هست و بازهم  عقل منٍ "نوع انسان" از در ک ان قاصر است. پیوند من با این کتاب در ماهی عظیم و شبهایی عظیم تر هر سال تازه میشود. هر سال تقدیرم را به  سالگرد نزولش پیوند میزنم و به دست مقربان درگاه آفریننده میسپارم تا مقدّر کند انچه  را مشیّت حکیمش بر آن تعلق گرفته است.

   اما رشته دوم من یک خانواده اند. خانواده ای از جنس آسمان؛ با فرزندانی پر افتخار از حبیب خدا شدن اغاز و تا خون خدا شدن بالا رفته اند. و پدرشان ؛ پدرشان از انها برتر است. امروز روز ان پدر است. روزی است که محبوب ترین افریده ی خدا برای ان خاندان بیعت گرفت. و این بیعت در قالب دستهای ولیّ خدا ریخته شد. مبادا فکر کنی غدیر یک روز بود در صدر اسلام و 1400 سال قبل !نه...!!! غدیر هر روزی ست که من و تو باید انتخاب کنیم .بین خیر و شر ...حلال و حرام ... مکروه و مندوب...انتخاب بین راحتی و شدت... کسالت و نشاط و... . همین انتخاب هاست که میگوید ما به انچه گفتیم "گردن نهادیم و دل" یا "دست نهادیم و زبان" !

  مولای نزدیکٍ روزهای دوردست ...با تو بیعت میکنم نه با دست با دلم؛ ونه بر زبان که با رگ حیاتم...! مرا بپذیر انگونه که امروز  انان را؛ که میدانستی دو ماه اندی بعد از کنارت پراکنده نمیشوند ؛ پذیرفتی.

  مولای مهربانٍ روزهای سخت...با دلم چنان کن که با هیچ اکثریتی و با هیچ سقیفه ای نلرزد. مبادا چشم باز کنم و ببینم برای سهم بیشترم از بیت المال یوغ بیعت اولی یا با قبول بدعتی تازه  یوغ بیعت دومی و یا  قبول حاکمی فاسق یوغ بیعت سومی بر گردنم وانهاده شده!!!

  مولای من روزهای ما سخت است. دنیای ما امیخته است از حق و ناحق چنان ممزوج که تشخیص را سخت کرده ...مگر تو دست دلم گیری...

  امروز به یاد بودنت  و با خیال بودنم در همان جایگاه آسمانی مگر دل خسته از ترددّ زمانه ام تازه شود.

و بعونک یا حق



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 90/8/24 ] [ 9:51 صبح ] [ م.رزاقی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
راهی پیش رو است ، بس صعب... راهی از خود به خدا... در انتظار مدد آسمانی اش قلم را نذر کرده ام !
لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان


وبلاگ نویسان قالب وبلاگ وبلاگ اسکین قالب میهن بلاگ